اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
شماره سی‌ودوم نورهان شهریور 1403 (45)
تقویم
شنبه ، 31 شهريور ماه 1403
18 ربیع‌الاول 1446
2024-09-21

هایکو مونتاژِ مکانیکی و انتزاعیِ دو تصویر است؟

                                                   
                                                   مسیح طالبیان


 

 

هایکو مونتاژِ مکانیکی و انتزاعیِ دو تصویر است؟

و یا یک آفرینش هنری و پویا؟

 

هر پاسخی به هر یک از این دو پرسش، رویکرد ما را با این ژانر شاعرانه مشخص خواهد کرد. چرا این پرسش را مطرح می­کنیم؟

واقعیت این است که استقبال روزافزون علاقه­مندان ایرانی به هایکو، و مرور آثار آنها چه در فضای مجازی و چه در انتشارات مکتوب، اغلب با متن­هایی مواجه می­شویم که دستِ بالا در قامت شعر کوتاه ظاهر شده و نسبت نزدیکی با ویژگی­های هایکو نشان نمی­دهند، و اگر این رویکرد بدون مطالعهء زمینه­های تئوریک،ساختاری و زیبایی شناسی این ژانر ادامه یابد، آیندهء هایکو در ایران دچار انحراف از فلسفهء وجودی آن خواهد شد.

اگر هایکو« شعر شناخت» است، که هست، باید بدانیم که منظور ما از «شناخت» چیست، و این شناخت چگونه در ساختار هایکو تجسم می­یابد که به یک آفرینش هنری بینجامد و از یک مونتاژ مکانیکی و انتزاعی چند تصویر به متنی پویا تبدیل شود.برای رسیدن به این هدف ابتدا باید پذیرفت که هایکو،حداقل از نیمهء دوم قرن نوزدهم در حوزهء ادبیات مطرح شده و با توجه به ساختار درونی دو بخش آن،هایکو را نوعی آفرینش هنری می­پندارند، که این آفرینش مستلزم یک «هنرمند» است که به آفریدن آن با خلاقیتِ هنری دست یازد.

هنگامی که حرف از «خلاقیت هنری» پیش می­آید ما با یک «فرآیند شناختی» از دیدگاه فلسفی-علمی مواجه می­شویم که چاره­ای نداریم جز اینکه ببینیم در امور روزمرهء زندگی، این شناخت در ذهن آدمیان چگونه رخ می­دهد،و آنگاه است که فرآیند شناخت در کار هنری ما را در آفرینش آن یاری خواهد کرد.

چارلز ساندرز پیرس، نشانه­شناس آمریکایی،در رابطه با خلاقیت هنری و تحقیق علمی و در بخش طبقه­بندی علوم،زیبایی­شناسی را در گروه منطق قرار می­دهد و توضیح می­دهد که علمای منطق چگونه باید برای پیشرفت علمی راه کار پیدا کنند، و به طور مشابه، زیبایی­شناسی باید توصیف کند که یک هنرمند چگونه باید در کار خود پیش برود. هر دو تلاش مستلزم یک فرآیند شناختی است که ابداکسیون«abduction» نقش اصلی را در آن ایفا می­کند.

*داریوش آشوری مفهوم آبداکسیون را قیاس ظنی و گمانه­زنی ترجمه کرده و در بعضی متون «گمانه­زنی فرضیه» ترجمه شده است که در ادامه با معنی این مفهوم بیشتر آشنا خواهیم شد.

 

 ابداکسیون در تحقیقات علمی

 

طبق نظر پیرس، فرآیند تحقیق علمی را می­توان به صورت زیر توضیح داد:

1. مرحله اول غافلگیری و حیرت است: دانشمند با واقعیت شگفت­انگیزی روبرو می­شود که وضعیت باورهای پیشین او را متزلزل می­کند.

2. سپس در مورد این واقعیت گمانه­زنی می­کند، به عبارت دیگر برای واشکافی آن واقعیتِ تازه،یک «ابداکسیون» را بکار می­گیرد، یعنی فرضیه­ای را فرض می­کند که ممکن است این واقعیت را توضیح دهد،که شاید صادق نباشد.

3. سپس از طریق استنتاج ،قیاس از کل به جزء،و بر مبنای این فرضیه، و آزمون­هایی که به کار می­گیرد به نتایج لازم می­رسد.

4. در نهایت، با استفاده از نوعی استقرا ،یعنی تعمیم بر اساس تعداد معینی از نتایج مثبت که حاصل آزمون­های او است، به این نتیجه می­رسد که نتایج تا زمانی که نقیض آن پیدا نشود، فرضیهء او پابرجا و مورد تایید است.

 

ابداکسیون در آفرینش هنری

 

فرآیند مورد استفاده در تحقیق علمی را می­توان به گونه­ای با خلق یک اثر هنری نیز تطبیق داد.

1. در آغاز، هنرمند در وضعیتی ناآرام و اغتشاش فکری قرار می­گیرد، نه به دلیل یک واقعیت شگفت‌انگیز و غافلگیرکننده که با آن مواجه شده، بلکه به دلیل اغتشاش در احساسِ سردرگُمی و ندانم چه کنم، که نمی­داند ذاتِ این واقعیت چیست و از کجا بُروز کرده. به قول پیرس او در حالت اولیت « Firstness»در مواجهه با آن واقعیت قرار دارد، که او را در هرج و مرج از «کیفیت­های احساساتِ» مختلف غوطه­ور می­کند.احساسی در ذهن او پدید آمده که مناسب پیگیری است، اما شیئی و موضوعی هنوز برای این حس وجود ندارد که مناسب با آن احساس باشد و او بتواند این احساس را به آن موضوع ربط دهد.

 

پیرس توضیح می­دهد که این مانند احساسِ «انگار قبلا دیدمش» است. مثل این است که با رو در رو شدن با کسی این تصور را داشته باشیم که قبلاً او را ملاقات کرده‌ایم، اما نمی‌دانیم کِی و کجا او را ملاقات ‌کردیم و اصلا او کیست. حسِ شناختی که در این لحظه به وجود آمده،حسی پایدار و غیر قابل صرف نظر کردن است،اما هیچ شیئی و موضوعی که مناسب آن باشد هنوز برای هنرمند شناخته شده نیست.

2. هنرمند در این لحظه با استفاده از ابداکسیون،«یک فرضیه حدسی»،شروع به خلق اثر هنری می­کند.در حالی که ابداکسیون علمی شامل فرضیه‌سازی و راه‌حلی برای یک مشکل مفهومی است، اما ابداکسیون در فرضیهء هنری عبارت است از تلاش برای شرح و بیان مسئله، اجازه دادن به ظهور و تجسمِ ویژگی‌های احساسات، تلاش برای تسخیر آن‌ها، «اندیشیدن» به آنها و در نظر گرفتن آنها به عنوان موضوعِ مناسبی برای آن احساسات سردرگُم.

 

3. در مرحله بعد، هنرمند با به کارگیری ابداکسیون و فرضیه حدسی ،به نوعی استنتاج و قیاس از کل به جزء«deduction» فرضیه خود را در اثر خود اِعمال می­کند. به این معنا که او می‌خواهد کیفیت‌های احساس را با شکل­دادن به آن‌ها، با تجسم آن‌ها در شیئی و موضوعی که شاید بتواند برای آن احساسات مناسب باشد، ارائه دهد. بدین ترتیب در شکل گرفتن آن احساس در این ابژه و اثر هنری، اثر هنری مرجع خود را بازنمایی می­کند. لذا فرضیه­ای که در ابتدا مبهم بود، از طریق فرافکنی به شکلی متمرکز دقیق­تر می­شود و سپس می­تواند با استقرا مورد آزمون و راست­آزمایی قرارگیرد.

 

4. مرحله آخر مرحلهء استقرا است که داوریِ هنرمند از کار خود است. هنرمند چگونه می­تواند ارزش آفرینشِ هنریِ خود را بیازماید وقتی هیچ واقعیت خارجی برای قیاس با آن وجود ندارد؟چراکه یک اثر هنری خود­بازنما است، بلکه در ارجاع به خود است. یک اثر هنری زمانی خودبسنده است که خود را به عنوان یک احساس معقول نشان دهد، زمانی که شرح و بیان قابل درکِ یک کیفیتِ ترکیبی از احساس باشد.

آثار هنری لزوماً به معنای عرفی «زیبا» نیستند. برای تعریف آرمان زیبایی‌شناختی، پیرس مفهوم «زیبایی» را با اصطلاح یونانی «کالوس» جایگزین می‌کند - چیزی که به خودی خود قابل تحسین است - که برای پیرس ارائه یک احساسِ معقول است.

برای درک و توضیح فرآیند آفرینش هنری در هایکو، به فرآیند آفرینش شعر معروف ازرا پاند تحت عنوان«مترو» می­پردازیم.

این شعر گرچه در فرم هایکو نوشته نشده اما منتقدین آن را نخستین هایکوی انگلیسی می­پندارند که در سال 1911در دو سطر نوشته شده است.

The apparition of these faces in the crowd:
Petals on a wet, black bough

ظهور این چهره­ها در انبوه جماعت :

گلبرگ­ها بر شاخهء سیاه و خیس

فرآیند آفرینش این شعر را ازرا پاند در مقاله گرداب«Vorticism»مفصل در دوهفته نامهء ریویو Review در سال 1914 به شرح می­کشد که با چهار مرحله آفرینش هنری که در بالا ذکر شد مطابقت نزدیکی دارد و در اینجا به بخش­هایی از این مقاله اشاره می­کنم.

*پاراگرف­هایی که با فونت ایتالیک آمده، سخن ازرا پاند در آن مقاله است.

سه سال پیش در حالی­که از واگن مترو در ایستگاه میدان کُنکورد پاریس پیاده می­شدم به ناگهان چهره­ای زیبا نظر مرا به خود جلب کرد و همین طور چهره از پس چهره،یکی پس از دیگری زیباتر از مقابل من گذشتند و در نهایت بر چهرهء کودکی زیبا نگاهم قفل شد و بعد یک زن زیبا.همهء آن روز به دنبال واژگانی بودم تا ببینم تجربه­ای که بر من گذشت به چه معنا است.اما هیچ واژه­ای که بتواند گویای آن حس زیبا و ناگهانی من در آن لحظهء موعود باشد پیدا نکردم.

حسی که ازرا پاند در دالان مترو پیدا کرده بود، در حالت «اولیت» بوده، یک کیفیت بوده است، بدون ارجاع به چیز دیگری، یک احساسِ محض که باعث اغتشاش در ذهن او می­شود،چراکه موضوع و «مابه­ازای» عینی آن حس برایش هنوز نامشخص است.

همان شب در حالی­که در امتداد خیابان رینوارد Raynouard به خانه برمی­گشتم هنوز در پی آن واژگان گم شده بودم که ناگهان تجلی و بیان آن حس را پیدا کردم.البته منظور من این نیست که به واژگان بیان آن حس دست پیداکردم، بلکه به حالتی از «برابرنهاد» آن حس رسیده بودم که از جنس سخن و واژه نبود.آن چیزی که من به آن دست پیدا کرده بودم عبارت بود از لکه­ها و نقطه­های رنگین در طرحی مبهم ،اگر بتوان آن را طرح و یک الگو نامید، اما چیزی بود که دائم در خود تکرار می­شد.با این­حال من این یافته را «واژه» می­نامم که برای من آغاز یک زبان تازه بود، واژه ای از زبان رنگ­ها.

حسِ ازرا پاند در این مرحله هنوز در حالت«اولیت» است، او در دالان مترو حسِ رنگ­دانه­ها در طرحی مبهم را در ذهنش دیده است.لذا او برای پیداکردن «موضوع» و ابژه آن حس، و یا طرحِ کاملِ آن می­بایستی در حوزهء رنگ پِی­جویی کند،که این آغاز فرضیهء حدسی او و یا ابداکسیون است.

آن شب در خیابان رینوارد من به طور روشن و واضح به این شناخت رسیدم که اگر نقاش بودم و یا حداقل حس یک نقاش را داشتم و یا حتی چنانچه می­توانستم همهء رنگ­ها و قلم­موها را ضبط و از آنِ خود کنم، در آن­صورت مکتب جدیدی در نقاشی بنامی­کردم که با آرایش و نظمی که به رنگ­ها می­دادم نظم رنگ­ها خود به سخن در می­آمد.با این فکر فصلی از کتاب نقاش روسی واسیلی کاندینسکیWassily Kandinsky (1866-1944) را تحت عنوان«زبان فرم و رنگ»مطالعه کردم و دیدم که کسی پیش از این، آنچه را که من اکنون به فهم آن نایل شده­ام نه تنها به خوبی فهمیده، بلکه آن را به طور واضح به رشتهء تحریر در آورده است.

ازرا پاند در این مرحله وارد حوزهء ابداکسیون شده و به راستی­آزمایی فرضیه خود می­رسد و حدس می­زند که چنانچه«برابرنهاد» تجربهء خود را در دالان مترو را با «رنگ» مجسم کند،ممکن است که در شناخت و تجسمِ باورپذیر آن تجربهء حسی موفق شود و ابژهء آن حس را پیدا کند.

هر ذهنی که لایق آن باشد که آن را ذهن بنامند باید لزوما" دغدغهء نیازهایی ورای مقوله­های موجود در زبان را داشته باشد، درست همانگونه که یک نقاش باید رنگ­دانه­ها و سایه­روشن­های متعددی در ذهن و در دسترس او باشد،بیشتر از آنچه تا کنون برای او شناخته شده است.به طور کلی هر مفهوم و هر حسی بستگی به شرایط،خودش را در شکلِ (فرم) بدیهی،روشن و مخصوص به­خود در ذهن آگاه احضار و منعکس می­کند،که آن مفهوم در این فرم به یک اثر ماندگار تبدیل شود. به عبارت دیگر هر حسی فرم و شکل خاص خود را متناسب با شرایط به دست می­آورد، که چنانچه در شکل و فرم دیگری جز آنچه لایق اوست بیان گردد ممکن است فاقد ارزش هنری شود.

به عبارت دیگر تجربهء من در پاریس باید که به وادی رنگ می­رفت و خودش را با رنگ در ذهن آگاه من نشان می­داد.اگر به جای رنگ در آن لحظهء موعود من به ادراک صدا و سطوح نائل می­شدم لاجرم می­بایستی شرح آن شهود را در قالب موسیقی و یا در قالب تندیس بیان می­کردم.در آن لحظه، رنگ بعنوان«رنگ­مایهء اصلی» به صورت نخستین برابرنهادِ آن تجربه به ذهن آگاه من متبادر شده است.

حسی که در متروی پاریس به من دست داده بود سرانجام با« تکنیک انطباق» مرا از بن­بست نجات داد.یک بار شعری در فضای آن حس نوشتم که به سی سطر می­رسید.اما آن را پاره کردم و دور ریختم،چون به قول معروف چیزی از آب در آمده بود که سایه روشن­های آن حس بود، نه خودِ آن حس.شش ماه بعد آن حس را در پانزده سطر نوشتم و باز قرابتی بین آن شهود و این شعر نیافتم.سرانجام یک­سال پس از آن هایکو وارهء زیر را نوشتم:

ظهور این چهره­ها در انبوه جماعت :

گلبرگ­ها بر شاخهء سیاه و خیس

ازرا پاند در این مرحله با فرضیه ابداکسیون، که تجسمِ این تجربه را باید برمبنای «رنگ» به نتیجه برساند، این فرضیه را شبیه یک فرضیهء جهان­شمول برای چنان لحظه­ای می­پندارد، و بر مبنای آن به عبارت« گلبرگ­ها بر شاخهء سیاه و خیس» می­رسد، انگار که آن حس را نقاشی کرده است، و چون پیوستاری دو سطر شعر حالا برای او و دیگر خوانشگران باورپذیر شده است، لذا او به بهترین «برابرنهاد» آن حس دست یافته است.

تکنیک انطباق که ازرا پاند از آن یاد کرده نوعی مونتاژ پویا است که انتزاعی نیست و ماحصل چرخهء شناخت است،در همین مقاله پاند می­نویسد: شاعر انگلیسی ویکتور پلار Victor Gustave Plarr (1863–1929) می گفت که یک روز با دوست ژاپنی­اش که افسر نیروی دریایی بود روی برف قدم می­زدند.به جایی رسیدند که قبلا گربه­ای از آنجا گذشته بود.دوست ژاپنی به پلار می­گوید: تامل کن و بایست، می­خواهم شعری بسازم و شعرش تقریبا این­چنین از آب در آمد:

رد پای گربه بر برف

شکوفه­های آلو

برای آن کاراکتر ژاپنی، با توجه به اینکه زادگاه هایکو در ژاپن بوده و ذهنیت شاعران آن دیار قرن­ها با ساختار این ژانر از شعر آشنا بوده، لذا فرآیند پیداکردن «مابه­ازای» نشانهء( ردپای گربه بر برف»، فورا به ظهور (شکوفه­های آلو» می­انجامد و این تشبیه زیبا را رقم می­زند، اما برای پاند مدت­ها به طول می­انجامد تا بتواند مابه­ازای تجربهء حسی دالان مترو را پیدا کند.

آزمون استقرایی ازرا پاند برای صحت فرضیه ابداکسیون، شامل رضایت و داوریِ او،و نظر و داوریِ دیگر خوانشگران متن است.پاند در پایان آن مقاله می­نویسد:

من به جرات بر این حقیقت اذعان دارم که شعر بی­معنا خواهد شد مگر اینکه شاعر پیش از آفرینش شعر به «حالت ویژه­ای» از تفکر و اندیشه مستحیل شده باشد.که اگر چنین شد در آن صورت شاعر به دنبال آن است که لحظهء شهود را بی کم­و­کاست ثبت کند و در این فضا چیزی( بیرونی و عینی) خودش را مثل تیری از کمان رهاشده به سرعت به چیزی ( درونی و ذهنی ) تغییر شکل می­دهد.

چیزی که ازرا پاند در متروی پاریس دیده دالان سیاه مترو بوده است که هر از گاه چهرهء زنی زیبا در این دالان ظاهر می­شد،دقیقا شبیه «شاخهء سیاه و خیس» در آخرای زمستان که غنچه­های شکوفه بر جای­جایِ این شاخه جوانه بسته و چند شکوفهء معدود و زودرس بر آن شاخه شکوفان شده.

اینجاست که «پیوستاریِ باورپذیر» بین دو بخش هایکو مطرح می­شود، هایکونویس در بخش نخست،از پسِ یک تجربهء واقعی با«کیفیتی» از آن تجربه در ذهنش مواجه می­شود که فورا او را وادار می­کند که وارد فرآیند شناختِ آن کیفیت شود و در نتیجه به بخش دوم هایکو می­رسد.به عبارت دیگر هایکونویس ابتدا با یک «نشانهء کیفی» دست به گریبان است که طی فرآیند شناخت و بر مبنای ابداکسیون به موضوع و ابژهء آن نشانه می­رسد.

همین فرآیند را ماتسوئو باشو در قرن هفدهم میلادی و در کارگاه شعر برای شاگردانش با مثال عملی توضیح داد که

کیورای « Mukai Kyorai » شاگرد او داستان را در کتاب «کیورایشو» اینگونه توصیح می­دهد: بونچو ( Boncho ) دو سطر دوم و سوم از این هایکو را در کارگاه شعر و با حضور باشو نوشته بود و در پی سطر نخست می­گشت تا آن را کامل کند .

جنوبِ کیوتو،

بر لَچَکی از برف

بارانِ شامگاه

هر کدام از شاگردان باشو یک عبارت برای سطر نخست پیشنهاد دادند تا بدین ترتیب استعداد خود را در هایکو به چالش بکشند،اما باشو هیچ­کدام از پیشنهادها را مناسب ندید و خودش همین عبارت «جنوب کیوتو»را برای سطر نخست پیشنهاد کرد . البته بونچو زیاد از این پیشنهاد راضی نبود و به مجادله با باشو ادامه داد. باشو رو به بونچو برگرداند و گفت: بونچو ، تو تمام مهارت و استعدادت را در پیدا کردن عبارت مناسب برای سطر نخست بکارگیر و اگر به عبارتی بهتر از این عبارت،که من پیشنهاد دادم، تو رسیدی، آن­وقت سوگند یاد می­کنم که از این پس برای همیشه من از شعر و شاعری دست بکِشم .

چرا باشو«جنوب کیوتو» را برای سطر نخست این هایکو انتخاب کرد؟

شمال شهر کیوتو محلهء اعیان نشین بود که کاملا ساکت و مرتب بود و برف تا مدت­ها آنجا باقی می­ماند. اما جنوب شهر کیوتو مثل جنوب شهر تهران، جایی شلوغ ، پر رفت­وآمد و با انرژی بود که پُر از تاجران و صنعت­گران بود و حال و هوای گرم و دل­چسبی در آن محل تداعی می­شد و لذا برف زیر پای رفت­وآمدِ انبوه مردم زود آب می­شد،و فقط اینجا و آنجا لَچکی از برف مشاهده می­شد و این منظره فقط در آنجا دیدنی بود .به عبارت دیگر بهترین موضوع و ابژه برای نشانهء« بر لَچَکی از برف بارانِ شامگاه »، جنوب کیوتو است.

به هایکوی زیر از باشو که در سال 1691 در مواجهه با یک نقاشی از گُل رُز زرد نوشته شده توجه کنید، به عبارت دیگر شان نزول دو سطر دوم و سوم،سطر نخست است، و یا بالاعکس شان نزول سطر نخست، سطرهای دوم و سوم است، در مفهوم نشانه­شناسی نیز می­توان گفت که یک بخش از این هایکو«نشانهء کِیفی» است، و بخش دیگر مفسرِ ابژه و موضوع آن نشانه است،که خود به نشانهء دیگری تبدیل شده.باشو با دیدن این نقاشی و با فرآیند شناخت به یاد منطقه یوجی و عطر برگ چای در آن منطقه می­افتد.

رُزهای زردِ کوهی ،

وقتی از اُجاق های یوجی

نشرِ عطر برگِ چای

اتصال و ارتباط و یا پیوستاری دو بخش این هایکو نزدیک و آشنا است، یوجی«Uji»دهکده­ای در جنوب کیوتو است که هم برای چای­زارهایش و هم برای گُل­های رُز زردِ وحشی مشهور است. اوایل بهار هنگامی که رزهای زرد گُل می­دهند، همزمان برگ­های نورَس بوته­های چای نیز توسط چای­چین­ها چیده می­شود تا در کوره و یا اجاق­های خانگی برگ­ها خشک شوند و سرتاسر دهکده پُر از عطر مطبوع برگِ چای می­شود.ساختار این هایکو چه از لحاظ فرم و چه از لحاظ زیبایی­شناسیِ چفت و پیوستاری درست مانند هایکوی«جنوب کیوتو» از بونچو،و همچنین شعر مترو از ازراپاند است،که به آن اشاره کردیم.

اخیرا با پژوهشگر شعر ژاپن،تاداشی کُندو«Tadashi Kondo» مکاتباتی داشتم، و از او راجع به تحلیل ساختار شعر هایکو در تطبیق با نشانه­شناسی پیرس پُرس و جو کردم، زیرا او حدود بیست سال پیش در مقاله­ای این بررسی تطبیقی را به زبان ژاپنی انجام داده بود.او به طور خلاصه گفت که ساختار هایکو همنشینی دو حسِ «اولیت» و یا « Firstness» است،به عبارت دیگر دو نشانهء کِیفی وقتی بی حرف ربط در کنار هم قرارگیرند، به شرطی آن متن دارای ویژگیِ هایکو می­شود،که یکی از آنها در فرآیند شناختِ دیگری حاصل شده باشد، بنابراین مونتاژ ساده و انتزاعی نمی­تواند متن را به هایکو نزدیک کند،چه در این صورت خوانشگر متن با واکنش« که چه؟» مواجه خواهد شد و به هیچ رابطهء معقولی بین دو بخش هایکو نخواهد رسید.

او همچنین با اشاره به گفتهء باشو در کتاب«یادداشت­های کوله­پشتی»که نوشت« آنها که دست اندرکار این­گونه هنرها هستند از زوکا Zoka  پیروی می­کنند ، نیرو و اکسیر خلاقه­ای که طبیعت و فصول را خلق می­کند و بدین ترتیب دوست و هم­نوای چهار فصل سال می­شوند.» ، به من گفت: توجه شما را به این نکته جلب می­کنم که وقتی از خودِ معمولی خود خارج می­شوید و با زوکا یکی می­شوید، چه بر سر خود و زبان شما می­آید؟ شما در تماس مستقیم با دنیای واقعی هستید، جایی که محورهای معمولی فضا-زمان ذوب می­شوند. سبک زبانی در حالت زوکا از ثانویت Secondness به اولیت Firstness تغییر می­کند. دستور زبان دکارتی، بر اساس منطق ارسطویی، حول ثانویت متمرکز بود و نظریه کانتی زبان نیز همینطور. وقتی در حوزهء هایکو فعالیت می­کنیم باید به اولیت روی بیاوریم، جایی که حاصل اصلی آن نیستی یا پوچی است. من سبک هایکو را (سبک هنوز متولد نشده) می‌نامم، زیرا تمام ارزش‌های دستوری، مانند سوژه و اُبژهء مورد استفاده در دستور زبان مرسوم مدرسه، در حوزهء هایکو هنوز متولد نشده‌. سبک هایکو اختصار و کوتاه­نوشت نیست، بلکه در بُعد بالقوه به عنوان (اولیت) است.

مفهوم ثانویت« secondness» یکی از سه مقوله پیرس در نشانه­شناسی است، که سوژه و اُبژه، و علت و معلول مطرح است، همچو دود که نشانهء آتش است، اما در مقولهء اولیت « firstness»،هرچه می بینیم و حس می­کنیم ویژگی و کیفیت است، به زعم ازراپاند، نقطه­های رنگی در طرحی مبهم است، بی اینکه به چیزی جز خودش ارجاع داشته باشد، چیزی که یگانگی سوبژه و ابژه می­نامیم.

او در ادامه گفت: شاید شما فوجیوارا-نو-تِیکا« Fujiwara-no-Teika »را بشناسید. او معاصر با شونزِی، سایگیو و امپراطور گوتوبا در قرن 12 و 13بود که سبک شعر بلند رنگا با آنها پیشرفت شگرفی کرد. تِیکا روابط و پیوستاری «دور» و «نزدیک» بین عبارت بالا و عبارت پایین در یک شعر تانکا را تشخیص داد و رابطه و پیوستاری« دور» مورد پسندِ او قرارگرفت. این ایده از فاصلهءحسی به رنگا و بعداً به ساختار هوکو و یا هایکو تسری پیدا کرد.

* فوجی‌وارا نو تیکا(1241-1162)،خوشنویس، منتقد ادبی، رمان‌نویس، شاعر و نویسنده ژاپنی در اواخر دوره هیان و اوایل دوره کاماکورا در ژاپن می­زیست.

او همچنین گفت: ازرا پاند تلاش خود را برای هایکوی انگلیسی با پرسیدن یک سوال آغاز کرد: «آیا می­توان تصویر را با زبان نشان داد؟» این ظاهراً واکنشی به نظریه کانتی تصویر و تخیل بود. در سال 1910، هنگامی که دنباله­دار هالی به نزدیک زمین آمد، پاند با تصویری عجیب در ایستگاه متروی پاریس مواجه شد. سپس شروع به نوشتن یک «شعر ایماژیستی» کرد، اما بیهوده. شعر او آنقدر کوتاه نبود که به عنوان شعر ایماژیستی نامگذاری شود، تا اینکه یک هوکوی ژاپنی از« آراکیدا موریتاکه» را دید و ساختار این شعر راهنمای او شد:

گلبرگ در حالِ فروافتادن

به شاخه آیا برمی‌گردد.

یک پروانه بود

به همین دلیل است که او شعر متروی خود را عبارتی «هوکومانند» نامید.

نظریه تصویر و تخیل کانت یک چالش تاریخی در برابر افلاطون بود که شعر را انکار می­کرد و مدعی بود که تصاویر موجود در شعر نمی­توانند زمینه ساز هیچ دانش محکم ،عالمگیر و جامع باشند. از سوی دیگر، کانت استدلال کرد که منبع دانش ما تصاویر موجود در تجربه­های ما می­باشد. نظریه او انگیزهء انواع نوآوری­ها از جمله فن­آوری سبک هایکو و ژانرهای مرتبط در غرب بود.

در پاسخ به سوال من که فکر نمی­کنید که در هایکوی توریاوازه(دو ایماژی) شاید مقوله­های ثانویت و ثالثیت پیرس، از جمله نشانهء نمایه­ای«index» و نمادین«symbol» و مفسر«interpretant»در دلالت نشانه با موضوع دخالت داشته باشند؟ او پاسخ داد: نکته خوبی است. من فکر می­کنم توریاوازه دارای ماهیت قطعی و قیاسی نیست که به مقوله­های ثانویت و ثالثیت پیرس ربط داشته باشد، بلکه «روانشناسی گشتالت» است. توریاوازه ترکیبی از دو اولیت Firstness است، به عبارت دیگر،مونتاژ Montage است. (به نظریه عمومی گرامر هایکای، نوشته یوسیو یامادا توجه کن)،دو بخش در توریاوازه از نظر دستوری مستقل از یکدیگر هستند، در نتیجه یک توضیح منطقی در رابطه بین آن دو کارساز نیست. این یک جزء دستوری نیست، بلکه یک ابزار ریتوریک و بلاغی است.

جداکردن نیمهء فوقانی و نیمه پایینی شعر پنج­سطری و دوبخشی تانکا آغاز سبک هایکو بود که در زمان تِیکا اتفاق افتاد. تیکا گفت: «هرچه بخش بالایی و پایینی شعر از لحاظ معنا فاصله بیشتری داشته باشند و جهش از یک معنا به معنای دیگر اتفاق افتد، شعر در کل بهتر و عمیقتر جلوه خواهد کرد.» نکته این است که دو کلمه یا دو عبارت مستقل از نظر گرامری در کنار یکدیگر قرار می گیرند تا طنین خلاقانه­ای ایجاد کنند. این بدان معناست که تِیکا مونتاژ را کشف کرده بود و آن را بر حسب فاصلهء معنایی توصیح داده است. این مفهوم ابتدا در  تانکا، سپس در شعر بلند رنگا، و بعدا به توریاوازهء درونیِ شعر هوکو و یا هایکو، با استفاده از سکوت­واژه و یا کات Kireji تسری پیدا کرد.

تاداشی کُندو در عبارت فوق به « روان­شناسی گِشتالت» اشاره کرد،منظور او این است که در مواجهه و خوانش یک هایکوی دو ایماژی«توریاوازه »، آنچه متن به ذهن خوانشگر تداعی می­کند، ایماژها نیستند، بلکه چیزی خارج از متن را او می­بیند. بدنیست با مثال زیر فرآیند روان­شناسی گِشتالت را توضیح دهیم.

به تصویر زیر لحظه­ای نگاه کنید:

حتمن در هر دو تصویر دو نفر را می­بینید که چهره به چهره به همدیگر نگاه می­کنند.بعد که نگاهتان را تصحیح می­کنید، متوجه می­شوید که اینطور نیست،یک گلدان و یا یک شمعدان است که یکی در (زمینهء ) تاریک و دیگری در زمینه (روشن) قرارگرفته است. عناصر و اجزای اصلی این دو تصویر یک زمینهء تاریک،یک زمینه روشن، و یک گلدان و یا شمعدان است، اما آنچه ما در کل حس می­کنیم دو فرد هستند که به هم نگاه می­کنند.

به این تجربه در روانشناسیِ ادراک «تجربهء گِشتالت» می­گویند. شاعران و نقاشان خوب به این مفهوم آشنایی دارند خصوصا استادان هایکو  و شعر تانکا.

در یک اثر نقاشی نیز، هرچه تماشاگرانِ اثر سعی کنند که بر طرح نقاشی­شده متمرکز شوند،زمینهء خالیِ بوم دست از سرِ ذهن تماشاگران بر نخواهد داشت،و اثر خاص خود را باقی می­گذارد . این ویژگیِ فضای خالی در نقاشی است.در هایکو، و خصوصا هایکوهای باشو این فضای خالی دالانِ ویژه­ای برای ذهن خوانشگران متن باز می­کند که ذهن را متوجه دنیایی می­کند که با کلمه قابل بیان نیست.

ظاهرا تا اینجا پاسخ دو پرسشی که در ابتدای این بحث مطرح شد، تا اندازه­ای روشن شده است که :هایکو مونتاژِ مکانیکی و انتزاعیِ دو تصویر نیست، بلکه یک آفرینش هنری و پویا است که با مقولهء شناخت سر و کار دارد.

جدا از نگاه نشانه­شناسی،در حوزه ادبیات مفهوم همنشینی و یا در کنار هم قراردادن دو ایماژ را با مفاهیم مختلفی توضیح می­دهند، از جمله« Juxtaposition» به معنی هم­کناری، و «Superposition » به معنی برهم­نهادن و همچنین جهش« Leap»، اما این مفاهیم کیفیت و الزامات پیوستاری و چفت این همنشینی را توضیح نمی­دهد، در حالی­که رویکرد نشانه­شناسی که در فرآیند شناخت به دو ایماژ می­رسد، این دو ایماژ ذاتا دارای پیوستاری حسی می­شوند.چراکه اولیتِ نخست(ایماژ نخست» با اولیتِ دوم(ایماژ دوم) دارای تشابهات کیفی هستند که در هایکوهای فوق و همچنین شعر متروی ازرا پاند مشخص است.

در شعر زنجیره­ای هایکای، رنگا، تانکا و همچنین هایکو اصلی هست بدین مضمون« شاعر باید همزمان که نویسندهء بندِ بعدی شعر است، همزمان خوانندهء بندِ قبلی شعر نیز باشد»، این بدان معناست که شاعر دو نقش دارد، هم خوانشگر و هم نویسندهء شعر است. این اصل به چه معناست؟ به این معنی است که آیا می­دانی چه چیزی در بند قبلی نوشته­ای؟ بند بعدی که در حال نوشتن آن هستی باید با یک نخ پنهانِ کیفی و حسی به بند قبلی متصل شود.

ماتسوئو باشو در قرن هفدهم میلادی این نخ پنهان را تحت عنوان« رایحه» مطرح کرد و آن را در چهار زیرمجموعه تحت عنوان« رایحه،انعکاس، طنین و مقام»، «scent,reflection,reverberation and status » طبقه بندی کرد که در جلد-1 کتاب «راه کوتاه، سفر طولانی» مفصل با ذکر مثال به آن پرداخته­ام، اما این چهار زیرمجموعه چیزی نیست جز فرآیند نشانه­شناسی پیرس در حالت و مقولهء اولیت، که کیفیتی و یک ویژگی منحصر به فرد را کانون مشابهتِ «نشانه» با موضوع و ابژهء نشانه قرار می­دهد.

به یک هایکو از مایکل دایلان وِلش« Michael Dylan Welch » شاعر، هایکونویس و نقاد آمریکایی توجه کنید:

 خورشید از میان باران،

روباهی همسر می­گیرد

در رویای من

 چه رابطهء کیفی بین دو بخش این هایکو برقرار است؟ تصویر نخست در این متن باران در میانِ روز است که خورشید با کیفیتی مبهم پیدا و پنهان است،تصویر دوم«سطرهای دوم و سوم» روباهی است که ازدواج می­کند،و باید در این بخش دنبال همین کیفیتِ  پنهانی باشیم. مایکل دایلان وِلش افسانهء یک روباه اسطوره­ای را در اینجا آورده است که این افسانه به قرار زیر است:

کوزونوها در شعر ژاپن،تداعیِ سرخوردگی،تلخیِ اوقات و سختی در شرایط بیزاری است.داستان بانو کوزونوها از این قرار است که در داستان­های فولکلور ژاپنی،اشراف­زاده­ای جوان بنام آبه­نویاسونا«Abe no Yasuna» در راهی که به معبد شینودا می­رفت به یک مامور عالی­رتبهء ارتش برخورد می­کند که روباه شکار می­کرد تا از جگر روباه نوعی دارو بسازد.یاسونا با این مامور گلاویز می­شود که چرا به روباه صدمه می­زند و در این گیر و دار دچار چند زخم شده،اما موفق می­شود که همهء روباه­های گرفتارشده را آزاد کند.بعد یک بانوی زیبا بنام کوزونوها در راه به او می­رسد و به یاسونای زخمی کمک می­کند تا به خانه برسد.اما این بانو در واقع یکی از آن روباه­ها بوده که یاسونا آنها را نجات داده بود.یاسونا عاشق این بانو می­شود و با او ازدواج می­کند.

در این افسانه آمده است که ماحصل این ازدواج بچه­ای است بنام سِی­مِی«Seimei» که بطور حیرت­آوری این بچه باهوش بود.کوزونوها متوجه می­شود که بخشی از قوهء ماورای طبیعی او به این بچه منتقل شده است.چند سال بعد در حالی­که کوزونوها غرق تماشای گل­های داوودی بود،پسرش متوجهء نوکِ دُمِ کوزونوها می­شود و ذات واقعی او افشا می­شود.کوزونوها آماده می­شود که خانه را ترک گوید و به زندگی خود در جنگل­های وحشی برگردد.او شعری از خود در خانه باقی می­گذارد و در آن شعر از شوهرش می­خواهد که برای دیدن او به جنگل­های شینودا بیاید.یاسونا به همراه پسرش برای پیداکردن کوزونوها جستجو می­کنند و سرانجام کوزونوها در شمایلِ یک روباه بر آنها ظاهر شده و نشان می­دهد که او روحِ خداگونهء معبد شینودا است.هدیهء کوزونوها به پسرش،اجازهء فراگیری زبان جانوران است.

ظاهرا مایکل دایلان وِلش این دو هایکو از یوسا بوسون، و آن افسانهء ژاپنی را نیز در ذهن داشته.

این نم­نمِ باران ،

گویی چهرهء آزرده­یِ

بانو کوزونوهاست

بوسون در این هایکو ،«نم­نمِ باران» را به اشک­های بانو کوزونوها تشبیه کرده است ، که او هم وقتی از بچه­اش جدا می­شد،همین­گونه نم­نمِ اشک از گونه­هایش سرازیر بوده.این هایکو نمونه­ای از هایکوهای بینامتنی نیز هست، که فقط آنها که با افسانهء بانو کوزونوها «Lady Kuzunoha)آشنایی دارند، آن­را خوب می­فهمند. در هایکوی بوسون نیز ویژگی و کیفیتِ دیگری از روباه و کوزونوها را به عنوان نخِ پیوستاری بین دو ایماژ هایکو قرار می­دهد.

هایکوی زیر از باشو نیز یک ویژگیِ کِیفیِ منحصر به فرد در دو تصویر را،نقطه مشترک رابطهء دو بخش هایکو قرار می­دهد، که از دیدگاه نشانه­شناسی پیرس، هم­کناریِ دو «اولیت» و یا Firstness است.

دشت های پژولیده،

آنچه از رویای جنگاوران

باقی مانده است

رویای جنگاورانی که در همین دشت یک روز می­جنگیدند و کُشته شدند و رویاهای بر باد رفتهء آنها، و دشت­های سبز و خرم بهاری که امروز در آخرای تابستان پژمرده و زرد شده،دارای یک ویژگی و کیفیت مشترک هستند، تنها یک ویژگی و نه تمام ویژگی­های آنها.قیاس بین دشت­های پژولیده و رویای جنگاورانی که حالا از دنیا رفته­اند باعث می­شود تا خواننده در بازخوانی متن نه تنها نکته ابهامی برایش باقی نماند، بلکه متن را باورپذیر بپندارد.

 

مسیح طالبیان، تهران، روز نُهم از اردیبهشت 1403








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات