حسن صفدری
میبینی
بر ما چه گذشت !
میبینی
این جامها
بیآنکه از شراب
پُر شود
چگونه تو را مست میکند
مکانها . آنجا
که ایستادهای
از زیر
پایت جابجا میشود
و تو در
یک دم پیر میشوی
تجربه را تجزیه
میکنی
بیآنکه
زندگی کنی
میبینی!
می بینی
دستهای
در جیب
چگونه
برای ازدواج شعرهایت
شادی و
دست میزنند
شاعر تنهاترین
انسان در جهان میماند
میبینی
!
جهان میایستد ، از چهار فصل فاصله میگیرد
در فصل
ناموسم خود
شاعر باز
بر گرد خود میچرخد
تا زوجهای شعرش را بیابد
ولی افسوس
شاعر نظارهگر
شعرهایش
در گریزی ناممکن
بخانه
بخت میروند
میبینی
!
شاعر تنهاترین انسان جهان
در یک
دم پیر میشود
تجربه را تجزیه
میکند
بیآنکه
گذاشته باشد
زندگی
کند
میبینی
بر ما چه گذشت