حامد رحمتی
به آسمان بردم
دستم را
و اعتراض کردم
به اعدام درختان
اعتراضم
آرام و شاعرانه بود
مادرم
مرا نادان خواند!
ماه مرا
زیر نظر گرفته بود
ارابهام
در خم کوچهها
چرخی زد و
خالی کرد ترمزش را.
حرکت اشیا
مشکوک ست.
اگر
پیدا نمیکنم
فندکم را
مشکوک است.
سیاسی نیستم!
اما
دیدار درخت
زخم را
عمیق میکند
زیرا
درخت گلابی
عریان است
و چشم پائیز.. هیز!
من
اعتراض کردم
به قانون برابری
و کشیدم
موهای خواهرم را
گفتم: چشم سفید
روزی .. در باغچه
میکَنم قبرت را
اگر
به خانه دیر بازگردی.
خواهرم
تا خروسخوان
گریست
زیرا عاشق بود.
من
گناه کارم طوبا
بگذار
رازهای اندامت را
بخوانم
بگذار
با خالِ گوشتیات
حرف بزنم.
پرندهای
در چشمانت
زندانیست
اگر
از یاد بِبرد پرواز را
خواهد مُرد!
اعتماد کن
محمدمختاری هم
رفته بود نان بخرد
اما
هیچگاه باز نگشت.
شعردوم
رفتارِ موهایت
چرا عادی نیست!
«سیاه
رنگِ استبداد است
در موجهای ِ موجهایِ موهایِ تو»
نگرانم
این قرابههایِ ملول
از عتیق راه درازی آمدهاند
سیاه میبرد
رنگِ اشیاء را
سیاه
از ریشه می کَند
آبی را
و بادباکِ کاغذی
آه.. بادباکِ کاغذی!
سیاه دهانم را
خواهد ُبرد
و آوازم چطور..بیدار کند
بوتههایِ ریواس را
سیاه است
این کشتا ِر جمعی
سیاه
به درون.. میکشد زیبایی را
سیاه ُسم میکوبد
لالههای وحشی را
سیاه
و خرامان موهایِ تو
تردید ندارم
شاعران را
به زندان میکشد
اکنون در سلول کوچکم
میبوسم
لبهایِ دیوار را
نه !
دیوانه نیستم
اگر چاقو میزنم
لاشهی ماه را
باید بدانم
آن سویِ سیاه
بر آزادی چه گذشت!
من
به شکلِ غم انگیزی
به سیاه و موهایِ تو
رنگ میبازم
در باد.