دفتر شعر
" چادرهای سیاه ،روبندهای سفید "
افسانه
مرادی
۱۴۰۳، نشر نورهان
این دفتر
دربردارندهی ۱۰۸ شعر
بلند سپید پسامدرنیستی است .
به فهرست
این مجموعه اشعار وقتی نگاه میکنی با چند ترکیب و اصطلاح هنجارگریزانه مواجه میشوی
:" سایههای مرصع، گوشههای تاریک ، عشق سالهای کرونا ( اشاره به رمان عشق در
سالهای وبا ) ، عشق را با وصال هیچ صفت نیست ، در فردای ضیافتی ناممکن ، درباب آغوش
مشروطه ، گردونهی سماع ، روزی روزگاری در تهران ( یادآور فیلم روزی روزگاری آمریکا
) ، و هرکه از آتش بستر سازد و از مار بالین کند خواب او مهنا نباشد ، آن قدر عزا بر
سر ما ریختهاند که فرصت زاری نداریم ، نعوذبالله من الادبار و تقلب الاحوال
."
معیار
پیشا - پست مدرن این بود که زبان ( ظرف عاطفه و تخیل ) " چیزی " را بیان
میکند ، در صورتی که پسامدرن میگوید ، حتمأ زبان باید خود آن " چیز " باشد
.
شعرهای
افسانه مرادی به تعبیر سوسور نوعی بازنمایی زبانی بر حسب جدولی از عناصر متضاد است
که زبان را تشکیل میدهد
مفهوم
دیگری که لیوتار میگوید مجازی ( تشبیهی- تمثیلی ) است و نوعی دگربودگی
.
لیوتار
مفهوم مجازی را را در برابر مفهوم بازنمایی نگارهگری ( یا تشبيه ) میگذارد
.
نیچه دنبال
سیاهی جنبنده از استعاره و روابط انسانی است که به طرزی شاعرانه و بلاغی چکانیده می
شود .
افسانه
مرادی مثل نیچه استعارههای نخ نما و مستعمل و تهی گشته از نیروی حسی را کنار میاندازد
.او روایتهای خرد را به جای روایتهای کلان میگذارد و فراروایتها را نفی میکند
و رویکردهای نظری و فلسفی ابهام آمیز و چند لایه و متکثر و در همان زمان متزلزل و تغییریافته
و دگرگون شده را بازگو میکند .
افسانه
مرادی از نظر چگونگی روایت ، روایتهایش گسسته و مدام دگرگون شونده است
.
به اين
پار نگاه کنیم :"
و در رفتن
جان از بدن / شاه بابا /
من از
دود خونآلود قلیانها میترسم / از رعایا که به سلفی گرفتن ایستادهاند با ما / از
تاق ترمهی روی سرت / و از کسی که در سرم میگوید / به شکرانهی پنجاهمین سالگرد سلطنت
...گوشت بدن رعیت را میکنند و / به خورد چند باز شکاری میدهند
."
( همان
جا، صص،
۱۰ و
۱۱ )
انگار
کسی در روایت اصلی دست برده است .
یک جا
شاعر از تکهای از شعر سعدی استفاده میکند:" در رفتن جان از بدن ) و بعد به جنبش
تنباکو اشاره دارد :" من از دود خونآلود قلیانها میترسم " سپس روایت را
به عصر حاضر " سلفی گرفتن " و بعد بر میگردد به کشتن ناصرالدینشاه به دست
میرزا رضا کرمانی .
از اشارهها
و تلمیحاتی که شاعر به کار میبرد ، چنین بر میآید که شاعر پوزهی قوی و شامهی تیزی
دارد و در دریافت معانی نهانی به مکانها ، اسامی خاص ، قصهها و اشیاء و چیزها را
در زمینهی مناسبی به نمایش در میآورد:"
بر کرسی
مرصع خیال / ذکر عشق میکند تو را / آن سوختهی عشق و اشتیاق/ آن شیفتهی قرب و احتراق
/ آن گمشدهی وصال / آن مقبول ارجال / کنار بزن بتهی جقههای دوخته بر پوستت را /
و تذکرهی خون بر استخوان ببین / کنار بزن مطلع سرخ غزل را / به انحنای اندام زنی با
پیچ و تابش مارگون / در مدار دود گرفتهی دوربین ها / مبلهی واگون را چسبیده و از
تحرک ظریف رانها
ریلهای
صحنه میلرزد ..."
( همان
جا، ص ، ۲۱ )
شاعر وصف
زنی را که مقبول الرجال است از کتاب' تذکره الاولیای عطار می آورد و با اوصافی بکر
و زبانی تازه و بدیع نثر شعرگون عطار را با زبان خود تلفیق می کند و واقعه را به زمان
حال می آورد .
آن کس
که در تذکره...سوخته ی عشق است ، در عصر حاضر تذکره ی خون می شود ، سرخ می شود و در
قطار ، طعمه مدار دود گرفته ی دوربین ها می شود .
تعابیر
قدیمی ادبی و عامیانه گاه در روایت های پیوسته و گسسته دیده می شود
:"
به شمایل
زنی صراحی در دست / زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / با چشم هایی به خط مایل
/ با ران هایی به خط مایل / به انگشت اشاره نهی می کند مرا ..."
( همان
جا، ص ، ۲۳ )
نمونه
ها ی دیگر از خون و نحر دختران
:"
عروس ابلیس
بوده ام / کنیز خلیفه ی بغداد / به هزار و یک شب / خارک به دامن و خار خار خلخال به
خیال / به بادیه بفرست مرا با دختران نحر شده ات / تا بگویمت / خلیفه عاشقم بود / بفرمود
/ به خلوت درآی و / قصه گوی مرا ..."
( همان
جا، ص ، ۲۷ )
نمونههای
دیگر از تعابیر قدیمی و قدمایی و شعر و نثر معاصر و عامیانه در روایت های افسانه ی
مرادی:"
سلیمان
/ به ساعت سعد تاج گذار یت به خمره اندر کن .../ یا چو منی کنی مجدالدین ( شیخ مجدالدین
عراقی ) / که به دانه ی شهوت در دام ابتلات افتاده منم ...
(ص
، ۲۸ )
ریگ آموی
و درشتی های او
زیر پایم
پرنیان آید همی
فی الحال
چون قصه بدین جا رسید
جامه ی
خوابم در بر و گیس مشوشم بر سر ...
آنچه امروز
بینند و فردا و پسین فردا
که عشق
دوالپایی ست
بر قلم
دوشم به قلعه درآمد و گفت
یا حسن
به نخیر
درآ و تفرج کن مرا
که شکاری
به غایت نیکویم ..."
( صص، ۲۹ و ۳۰ )
از شاخصههای
این دفتر استفاده از ترکیبات وصفی و تشبیهی و استعاری و حجم هندسی واژه ها که در زبان
کهن و زبان عادی و عامیانه بیان می شود:"
پس به
نخیر روان شد ، حضانت مهجور ، جمرات بوسه هات ، و عشق حادث شد ، مندل آیینه، بیوه زنان ارزق فام ، تریشه های تنم ، سایه ی مشبک
، هاویه ی تنم ، تاریکم کن ، مطربان زخمه گرفتند ، دور شراب سر شد ، تونل های ذهن ،
اندوه از میان انگشتانت دود می شد ، به جای ترانه ی وقتی زمان می گذرد ، صدای بوق ممتد
قطار پخش می شد ( اشاره به فیلم کازابلانکا ) ، طشت مذاب شب ، اندوه طویل است و صبر
جمیل ،
آه دیکنز
عزیز ، آیا هنوز معتقدی عشق ، تنها کنار آمدن با زندگی ست ؟ ، ما قافیه را باخته بودیم
، ما چه بودیم جز سرهایی بر مناره ای ؟( بهرام بیضایی ) ، هنگامی که به صدای انفجار، دست بر شانه ام گذاشت گفت در وجود هر انسان، جانوری نهفته است، برف کوت شده ، مزغل چشم هات ، به عشق پناه می برم
، چرا که از جنگیدن با زندگی خسته ام .(کارلوس فئونتس ، پوست انداختن
) .
در این
روایت ها همه گونه واژه به خصوص " خون " و اصطلاحات و تعابیر ادبی و عامیانه به هم آمیزش
پیدا کرده اند :" خیابان های خونین تهران ، جنازه ، اژدها ، کافه ، فنجان ، شیشه
ی بخار ، سکو ، مخمل معرق شمعدانی ها ، سنجاقک ، سیگار ، تلویزیون، انفیه دان ، شراع ، ملاحان ، سلفون ، ولیمه ، گوی
زرین ، قلاب ..."
ماجراهای
پیش آمده در مجموعه اشعار " چادرهای سیاه و روبنده های سفید " قسمی روایت
است ، همان طور که در شعر بلند " ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد " فروغ فرخ زاد و " این روزهایم گلوست
" پگاه احمدی دیده می شود.
در این
اشعار به تقریب بلند چند و چندین قسم روایت با هم ترکیب شده و بسیاری از جمله ها و
عبارت ها برش پیدا کرده و معلق مانده اند ، یا به شکل پارادایم و تقلید تهکم آمیز از
دیگر اسالیب بیرون می آید و معنای واحد مدام از چنگ خواننده در می رود
.
در شعرهای
افسانه ی مرادی، لحن استهزایی و تراژیک تلفیق می شود و گاهی روحیه ی شیطانی شاعر بروز
پیدا می کند :"
به توپ
بستی مرا به صلت بوسه هات / و به فرو ریختن خمره ی سرخ دامنم / العیاذ بالله گفتی مرا
من قضا السوء / من روسپیان خفته در نستعلیقم تا کمر در خاک و / به کلوخم بینداز / گوشه
های تاریکم بگیر و بیا / بیا به تکثیر الرجال در آینه های تو در تو / آن نواختنم به
معماری تفتیده ی منی / زیر طاق های منبت تنت / معشوقکان حد خورده ی منی / مشروطه ی
منی / مشروط به نشستن بر نطع خونین تهران/ نفس های آخرش را می کشد صور اسرافیل خان
..."
( ص،
۸۵ )
در قطعه
ی بالایی لحن به شدت تراژیک است . واژه ها در ایهام غوطهور می شوند و تن ها در خاک
و جهانگیر خان صور اسرافیل به دست محمد علی شاه خفه می شود .هوشنگ گلشیری چنین گفت
:" می گویند خفه می کنیم ، ما هم آماده
ایم ،آن قدر عزا بر سرمان ریخته که وقت عزاداری نداریم. "
هر شاعر
و نویسنده ی آوانگاردی باید جرأت و جسارت داشته باشد که از سرهای بریده ی سياوش و گلوی
دریده شده جهانگیر خان سخن بگوید .
از نظر
محتوایی ، روایات مرادی تاریخی - اجتماعی است که دگرگونی شدگی های عاطفی و روانی رجال
و نسوانی را به تصویر می کشد که به دوران جدیدی آمده اند و آواهای زخم خورده و پریشانی
دارند و به دنیایی هبوط و سقوط کرده اند که گزمگان ناشناس و شناخته ای آنها را در خاک دفن کرده اند
.
شاعر روحیات
تناسخ گونه ای دارد ، جمله ها و شخصیت های رمانس ها و حکایت های کهن را با جمله های
و شخصیت های جدید تحلیل و استحاله می کند :" بیفشانید مرا / کاین رعشه ها / هروله
ی عشق است به سماع / از گوشت من هریسه ی نیکو سازید ( چهار مقاله ی عروضی ) / که من
افول انسان را دیده ام ( بهنام محجوبی ) / ...چه جوانانی اسماعیل چه جوانانی / خالی
کن حافظه ات را به مدد قرص ها / از چراغ های نفتی تهران / و سر بریده ی ماه .../ بگو
لاتخف یا بن منصور / لاتخف / که گوی قضا به پایان میدان رضا برده ای ( تذکره الاولیا
)"
( صص، ۸۹ و ۹۰ )
کتاب
" چادرهای سیاه و روبندهای سفید " از وضعیت بغرنج زنان می گوید .صدای غالب
متن صدای زنانه است . کنشگری که حوادث عمده ی شعرها را روایت می کند در اعماق تاریکی
و در وضعیتی عصبی و مملو از دروغ زندگی می کند :" سلفون سیاه شب ، کشیده می شود
بر ولیمه ی تنم ، و ابرها انگار دسته ی سوگواران از دهلیز آسمان " هستند
.
راوی مثل
فروغ دست هایش در برف دفن می شود :" برای بار سوم می گویم ، من سردم است ، من
سردم است و هيچ وقت گرم نخواهم شد ..."
آغوش معشوق
برای راوی عراده است ، مردان کلت و باتوم به دست دارند .زن ها و مردان مبارز مثل میرزا جهانگیر خان می گویند :" ای خاک
، ما برای تو کشته شدیم ."
پیاله
به کف گفتی ، تو را به بغداد دیده ام، سرت
به طشت و ، تنت بر دروازه ها تاب می خورد ."
راوی خود
را اجتماع زنان می داند که از حلقه ی آتش درآمده و به شبستان تنگ و تاریک ضحاک وارد
شده است .
شاعر
" زوایای رنج انسان را آشکار می کند و در جلد زنان نفوذ می کند و از قول هگل می
گوید :" ما در شب جهان ايستاده ایم ."
:" و
خدایان سال هاست به ارابه ی خون و طلا ، پستان و سرین پهن پریان ، از آسمان تهران نمی
گذرند ، فقط گاه فرشتگان، بر مرکب شانه ها
، به تذکره نویسی از ما مشغول اند ..."
حال و
هوای کتاب به شدت گرفته است و روایتگر احساس می کند چون عفریتی است که به صورت دخترکی
خوبروی در آمده است و توی شمشادها پنهان شده است .او پشت ترک موتوری سوار می شود
:" و باد شبحی بود با دست و پای پارچه ی پل ها ، در چشم خانه ی پیک ها کنار خیابان، شکل اندام پری با زنی شهوت انگیز شد ، نشست ترک
موتور ، گفت ، علی تو زن داری ؟ ، به اندام پارچه ای زنان خیره شد ، به پیک ها کنار
خیابان، و دو مرد پیک راست کردند با جامه پیکان
که از بغداد آمده اند، به پنج شنبه ، دوازدهم
آذر ماه ، که جلادش رسن به گلو افکنده بود می گفت ، دریا را خالی می خواهیم ، خالی
خالی ، پری با خط زدن دوباره ی خطوط ، کتابت از سر گرفت ، با صدای شجریان و ریزگردهای
تهران ، تورم بی امان ..."
( صص،
۹۸ و
۹۹ )
شاعر یک
پلان از فیلم همسفر را با داستان بر دار کردن حسنک وزیر با شعر براهنی ادغام می کند
.
او گاهی
با لحنی یخبندان ، درد و ترس را تشدید می کند و گاهی با لحنی تهکم آمیز ( یا ریشخندی
) و تراژیک ، سطرها و رویدادها را از قرن پنجم هجری تا کنون الک می کند و مفاهیم نامتعارف
به وجود می آورد و از خلال این سطور ،صدماتی که به زنان و جوانان وارد شده است به تصویر می کشد
.
راوی در
صحنه های فرجامین ، چون کاتبان کهن و منادیان و پل سلان ندا می دهد که
:"
خون برادرت
از زمین ، نزد من فریاد بر می آورد ....بنویس کاتب بنویس ، زندگی به راستی چه وقت از
آن ما بود ؟( اکتاویو پاز ) ...چشم بستیم به
درد و ، تاریخ ما بی قراری بود ...( شاملو )
بی شک
که افسانه ی مرادی شاعری است که دانش سیاسی و اجتماعی بسیاری دارد و بر شعر اشراف دارد
، مدت مدیدی است که کسی شعر سخته نمی گوید چرا که در زیر طاق سیاهی زندگی می کنیم
.
باید به
شاعر بگویم وقتی از متون کهن و شعرهای جدید استفاده می کنیم ، بهتر است که آن سخنان
زیبا را در زبان خود مستحیل کنیم و از آن خلاف
آمد عادت به وجود بیاوریم .
میان متنیت
های شاعر بسیار است ، وقتی آن متن های تاثیر گذار را در متن می آوریم ، شعر شاعر در
آن سخنان گم می شود و زبان شاعر در سایه قرار می گیرد .
۳