سنگ انداختن های عزراییل را
بر
خانه ی تنمان ..جدی بگیر
رعشه هایی که می پوشیم
وسنگ در ان.دایره دایره
لباس سطح
ومیانه واعماق را
بر تنمان پرو می کند
من خواب دیده ام
در دستهایم
بیدار.بالی خونی سرم را از تنم می کند و می برد
من بی سر
تا کی...اینجا منتظر بمانم؟می مانم؟
وچگونه دستی که باور
می شود
بارور نمی شود
از قیامت
پرهایی که سر در اورده...گلویی فراهم می کندم؟
شب همه شب
ا و دمم اگر دست
دهد
می کشاندم در خانه ی تو دررا بکوبم
روزرا در حصار تو گیر بیارم وببینم
از همه ی ان
ایستگاهی را به یاد دارم
که جایی در مشت عابری پروانه
شدم
در ریزش سایه ی ادم وبرج و وغروب..سگ شدم
و...واق..واق..واق
وبعد..بعد.. روال
تمامم را بر سنگ سیاهی
باغ وحشی بودم..دیدم
تمام من در دستهای سنگ
موجاموج
بالا می اید
از سینه ی صخره هایی که اینجا می
بلعندم
2 نمی دانم
گشتن در تن
وقتی بوسه در زیر
زمینی از صداهای شیمیایی زندگی محقری دارد
وشعرهایش تا
باد ره نمی برند
وباد ..باد از چشمها هو هو کنان می
اید
در سینه مان چرخی می زند
واز گوشها سرد به در می
شود
کجا؟..هوم نمیدانم
نمی دانم
تن است و
تن نمی دانم
و اوار
این دو من
..من!چه خواب کله پایی.