اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 10 فروردين ماه 1403
20 رمضان 1445
2024-03-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 262
بازدید امروز: 6361
بازدید دیروز: 13187
بازدید این هفته: 19548
بازدید این ماه: 105154
بازدید کل: 14680269
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



در تن ِ مه

در تن ِ مه
محسن اکبرزاده
چهارمین روز بارانی است. ابرهای روز قبل، تمام شب را از کوه پایین آمده اند تا صبح که سر و صدای لباس پوشیدنت بیدارم می کند، از چند قدم آن طرف تر از پنجره، سفیدی یک دست ، بارش یک ریز و ملایمش را پهن کرده باشد روی سقف خانه هایی که ذهن خشتی شان، باران های پیش از ما را از یاد برده است. غلتی می زنم و زل می زنم به تلاش تو برای پیدا کردن عینکت. آبی که به صورت زده ای از روی ریش چند روزه ات می چکد روی گوشی خاموشت. سوئیچ را که پیدا می کنی بیرون می زنی. بلند اگر بشوم می بینم که یک سیگار برایم باقی گذاشته ای. صدای زنی از پنجره خانه کناری می پاشد روی بازی دودی که با هر خرده نسیمی تن می کشد درون خانه. کتری را روشن می کنم. لباس می پوشم. هوس اصلاح دارم. سعی می کنم فکر کنم که می شود شب دیگری هم باقی بمانیم. خروس های ظهر به تناوب شروع کرده اند. چند بچه زیر بارش تابستانه ی باران از روی بام می دوند. صدای پای شان ظریف است. بعد که از پله های کناری و از زیر پنجره بگذرند می بینمشان. دو دختر و یک پسر کوچکتر. پنج یا شش ساله اند. مثل چند لکه ی رنگی زرد و آبی و سرخ گم می شوند توی مه. لم داده ام توی قاب پنجره و سفیدی بی مرز روبرو را تماشا می کنم. طعم گس غذای دیشب روی زبانم مانده. یک لیوان آب سرد می نوشم و زیر کتری را خاموش می کنم. گوشی ات را روی زمین کنار متکا جا گذاشته ای. تا نیمه تنم را از پنجره بیرون می کشم. یک دقیقه ای که بمانم می توانم به خیسی قطره ها عادت کنم. حالا دیگر رگه های آب جاری شده اند و می توانند نقش اشکی که منتظرش هستم را روی این ماندگی چند روزه بازی کنند. توی خانه کتابی نیست . لیست شماره ها را بالا و پایین می کنم. به چه کسی می توان اعتماد کرد؟ چه کسی هست که بی پرس و سوال بتواند قبولت کند؟ توی یک وجب خانه راه می روم . ساعت ها تنهایی می کنم تا برگردی و شاید بتوانی بنشینی و برایم توضیح بدهی. امیدی ندارم. می دانم چند سوال معمولی می کنی و درباره ی باران با من حرف می زنی. بعد چای می گذاری و کنار پنجره دراز می کشی. متکا به اندازه سر من جا دارد. اما می نشینم لبه تخت و پلکهای بسته ات را تماشا می کنم. هر از گاهی قطره ای از ماجرای بیرون می افتد روی صورتت و نوسانی کوچک پوستت را می لرزاند. می آیم می نشینم کنارت و دست می کشم به سر مثل پرنده ات. نیم غلتی می زنی سمت من و چشم هایت را باز می کنی. بلند می شوم و بی اینکه بارانی تو را بردارم از پله ها پایین می روم. صدایی نمی شنوم که از من بخواهد برگردم. پاشنه کش را که می گذارم سر جایش می دانم دیگر به این خانه بر نمی گردم. بیرون توی سپیدی بی مرز ابرها در شیب راهه های روستا، می توانم تنم را ببینم که توی مه گم می شود. می توانم تو را ببینم که رفتنم را حتی از پنجره تماشا نمی کنی. شاید لیوانی چای بنوشی و بعد به حمام بروی. تیغ های اصلاح، مسواکم و روزنامه ام را برداری و توی نایلونی کنار پوست میوه ها و تخم مرغ ها بگذاری. برایت اهمیتی ندارد اگر توی ایستگاه ماشینی نمانده باشد و من مجبور باشم تمام بعد از ظهر را توی این هوا روی یک تخته سنگ نمور بلرزم. برایت فرقی نمی کند کسی، دیگر هرگز به جایی برنگردد. مکان ها بسیارند، آدم ها بیشتر .






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات