مطمئنم / با كمي ملافه و/ الكل
فيلمي مي شود راه انداخت /غير الكلي
بي صحنه هاي مبتذل
و جفت چشمي / بيرون زده از كشتي هايي كه لاك هامان را /بار زده اند
تاروح هاي كاغذي
بي هيچ اثري از درخت
و با مشتي از هوا / راه را بشكنند /بلند شوند/راه بيفتد /وروي تمام تيترها را سپيد كند
سكوت .
سكوت .
سكوت !
اينچا رد پاي يك درخت دارد مي دود
و تب من مي رود بالا
تا صورت يك اتفاق را از خودم آنقدر ساده بكشم
كه خطوط ِ موازی ِ باورهايم
راه عبور از طوفان را ندهد
و فيلم شدنمان از مرز ابتذال بكشد
به صورتم كه باسيلي سرخ مي شود
و به تو
كه رفتن ات را جفت مي كني با خاك
شعر 2
مي دانم با انگشت هاي خواب
پرنده های برگشته از رد تفنگ را
نمي شود سربي كشيد
مي دانم صبح اگر در به در شود
برای خاكستري شدن دلیل ها دارم
و براي هراس شب /و ساكتي حرفها
كه از لب خواني شان فهميده ام
تو مرد هم كه باشي /آبستن حوادثي
وخورشيد ها ي مكار / بر شانه هاي پهن /آفتابي مي شوند
بوم ات را بياور ماني
مي دانم خورشید ت را بايد خط بزنم
ابرهای ریخته دلچسب تر است
وقتی تشنه ی حرفهای خیسم