اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
چهار شنبه ، 5 ارديبهشت ماه 1403
16 شوال 1445
2024-04-24
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 83
بازدید امروز: 5208
بازدید دیروز: 3017
بازدید این هفته: 21172
بازدید این ماه: 21172
بازدید کل: 14889263
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



زنگوله تنبل : هوشنگ چالنگي

زنگوله تنبل : هوشنگ چالنگي
        «مریدی در معبد زنبق ها نيست مبادا گياهان  بوي حرف شاعران بگيرند» 

مزامير خاكستري هوشنگ چالنگي :
در خصوص شعر موج ناب و موج نو خوزستان زياد شنيده ايم . از شب هاي شعر خوشه تا معرفي شاعران در مجله تماشا از مفيد و بنياد و فردوسي گرفته تا نقطه نظريه هاي كي و كي در دنياي سخن ، آدينه ، معيار ، عصر پنج شنبه و اظهار نظرهاي دير از راه رسيده ها در هفته نامه ها و روزنامه ها كه همچنان به تشريح دل و روده موج ها نشسته اند و شترهاي بالدار را نمي بينند!  و اما همه و همه نديم موج اند نه شعر ! زيرا از ديدگاه شعر مهم است آغازگر كه بوده است ولي خيلي مهمتر اين كه چه كسي هنوز شاعر مانده است ؟ حالا اين كلاف به دست كي و كجا و چگونه اين حرفهاي ژورناليستي تير در تاريكي است . چرا كه شعر خوب و اثرگذار احتياج به اين همه سابقه سازي ندارد و اين نانهاي محفلي خشك و غير قابل هضم اند و خيلي ها زير چتر خودشان خيس شده اند !! اگر اين طيف پر شعار رو به قبله حقيقي شعر داشتند به بلوغ فكري ، ذهني ، اجتماعي نزديك مي شدند و شعر جنوب هم لگدكوب فلانك و بهمانك نميشد.

از اين رهگذر بايد گفت زير سايه جناب هوشنگ چالنگي خيلي حرف  نشسته است دفتر و « زنگوله تنبل » به دور از همين باد و مبادها با صدق آمده است تا خود به «بودن» اعتراف كند و يا بقول ارسطو در متافيزيك امري پذيرفتني شود زيرا : «آنچه هست كه هست و يا از آنچه نيست كه نيست صدق است » حكايت مي كند :

«آه من مي دانم / فرو رفتن يالهاي من در سنگ / آيندگان را ديوانه خواهد كرد»( اكنون ديگر ) ص 11
اما به راستي قانون برتر شعر نو چيست ؟! فضا ؟ فرم؟ تكنيك ؟ محتوا ؟ هنجار گريزي و نحو ستيزي ؟ ساختار شكني يا ساختار گرائي؟ نحوه شكني يا شالوده شكني ؟! شايد همه و هيچ كدام !! شعر اگر ميان بي نهايت هيچ سر بلند كرد به « بود و وجود » مي رسد و اين را تاريخ ادبيات ما ثابت كرده است . آن كه به گفته اين و آن ذهن و زبان اش را تعبير مي دهد شاعر نيست «بر او نمرده نماز بگزاريد» زيرا ذهن  و زبان طبيعي شاعر نوعي خودباوري است و پشت كردن به هر چه تقليد است . آنجا كه دستها زخم هاي دل را پنهان مي كنند :
«ايستاده ام تا آتش ها بي من نسوزند / من كه / گذرنده يي / خاموشم » ( ايكار  بي صداي بال ) ص 87
و شاعر با دغدغه هاي ذهني اش ايستاده است و قلبي از آتش دارد . زيرا زمان و ماه و ماهي و مار دست به دست هم داده اند و از هويت و « آنچه هست آن» مي گريزند و اما مرجع ضمير تمام گفته ها و حرف ها به مرگ ختم مي شود و در اين خصوص زبان زمخت و خشن مي شود و شاعر عصيان گر است . كه اين عصيان گري در شعر منحصر به زبان جناب چالنگي است :
«گوش بخوابان و ببين / گرگ صله يي ست باراني »  (تاريك مي كني بر تن ) ص 13
زير ساخت اشعار رنج انسان عصيان گر است كه در خلجان روحي و فكري اش بايد لايه هاي پنهان را يافت . زيرا دايره كلماتش همه صفراوي است . فضا غم آلود و تداعي مرگ است  و رشته هاي ظريف فلسفه خيامي از تار و پود حروف شنيده مي شود.
«آرامتر توئي /كه خورشيد به صفرا داري / برميائي / با زناني كه پولك نوزاد را مي مكند » (جستجو) ص 58
«چشم هامان را به خواب روشن بگذار / كه به رود تاريكي بيدار مي شويم » ( خواب من و او ) ص 66
شاعر پاي بند قواعد دنياي بيرون نيست و از رهيافتهاي ذهني اش مي توان حدس زد كه بلاخيز است .
گرچه از زنگوله تنبل نمي توان به راحتي حرف زد زيرا بايد در موقعيت ذهني - زباني شاعر قرار گرفت كه روح اقتدار گونه اش بر كلمات نشسته است . از ذهنيت چند بعدي شاعر نمي توان تنها به حضور فيزيكي واژه ها پرداخت .
نگاه خيام وارش به دنيا و ما فيه خبر از « همان اسرار ازل » مي دهد و اين تعليل از لايه هاي دروني و بيروني شعر پيداست . فضاي خالي بين بند ها، مكث ها ، فاصله بين كلمات ، خواننده مي خواهد لا به لاي حروف را جستجو كند . و اين فاصله گذاري محتوائي زبان و فضاي شعر را بازتر مي كند و جهان كوچكتر از ذهن و زبان شاعر مي شود و شاعر مي خواهد دنيا را با اعتقاداتش تعبير كند و گوئي طرح دوباره اي از دنياي «مُثل» آورده ! با ايده ها و مفاهيم و شگردهاي جديد . كه آشفتگي روحي انسان را در محيط مرگ - مجهول معلوم - به نمايش مي گذارد :
«بمان و نگاه كن / گياهي كوچك را / كه روح اقليمي خود را به تماشا گذاشته » (تو پرنده نقره گون ) ص 6
ساختار زنگوله تنبل را اشعار حسي - حركتي مي سازد . از نظر زيبا شناختي در محور افقي ما فقط يك دهم نشان واره ها را مي بينيم .
ساختار اشعار بر اساس تصاوير ذهني است كه به شعرش تشخص ساختاري مي دهد و لحن كاملاً يكدست است اما فضا زمخت و خشن است . گرچه دفتر شامل شعرهاي دهه چهل است اما از نظر محتوا و مفهوم جلوتر از زمان چهل است . و پر از تأويل پذيري است . از شگردهاي شاعر آن است كه گذري و جزئي حرف مي زند و بايد دنبالش بدوي تا به درياي مفهوم برسي و اين واقعيتي است در محور ساختاري زنگوله تنبل :
«ديگر تن به خواب بسپار / كه كلمه هوش ربا را يافته ام » (تاريكي مي كني بر تن ) ص 13
تأويل پذيري مشخصه بارز اشعار است . زيرا صورت تمثيلي و نمادي اشعار را مي بينيم و گاه يك مصرع آن چنان استقلال معني دارد كه خواننده از حركت مي ايستد و زمزمه روح اش ميشود :
«من فقط دل خويش را / به تنگناها مي برم» (مهتاب) ص 73
شاعر در سايه روشن نشسته است . براي عينيت بخشيدن به ذهنيت ها بايد از خواهر پر زور يعني مرگ گذشت . روياهايش واقعي است اما اشعار «ماورائي » است . گرچه با زبان سنگين ادبي بيشتر دنبال معنا و مفهوم است و راوي انديشه «مرگ انگاري» است . و زبان شعر علاوه بر زبان ادبي ، « زبان التقاطي » هم هست . و بايد با چشم مركب بندها را جستجو كرد . بايد بعضي كدها را كشف كرد تا شعر رمز گشائي شود .
يالهاي يخي ؟ ملكوت يخ ؟ مرغ يخ ؟ آب سوخته ؟ مويرگ شيهه ؟ موران سپيد ؟ آتش مرگ زده ؟ گور پر تنفس ؟ و ....
اين همه مفاهيم ضمني در اشعار مي رساند كه شعر جناب چالنگي زميني نيست . از مدلول ماه بايد بپرسم ؟ از ماه اندوهي پر رنگ مي تراود كه تداعي حالت دروني شاعر است . ماه استفهام علت هاست . و در اشعارش از بسامد بالائي برخوردار است . ماه بازتاب انديشه هاي او است و گاه ماه ستايشگر شاعر مي شود كه از نظر زيباشناسي شعر حائز اهميت است :
« با زخم هاي من / نمي دوي اي ماه » (مرغ يخ ) ص 18
« و اين زنگوله را / كه ماه به خون من آويخته » (مرغ يخ ) ص 19
« با اولين گام / ماه را با خود دشمن مي كنم » (صبح كه بلرزد) ص 20
«بگذار هميشه / سقوط اين ماه / در جيب هاي من انجام پذيرد» ( بختارها )ص 24
« براي جدايي از اين ماه / بايد بهانه داشت » (شب مي آيد) ص 27
« سمور / من كه بميرم / ماه را بچر» ( از ابر) ص 35
و شعرهائي از اين قبيل ..............
ماه فاكتور توانائي است براي ديگر گونه انديشيدن . ماه با مفهوم جديد مي آيد و كنار سمور مي نشيند و فعل امر بچر در اين محور همنشيني استعاري است . دايره كلمات حول محور ماه شعر را دروني مي كند . كه بايد سر را بالا بگيري و معناهاي مختلف را با لبخندي مشكوك دريابي ! در زنگوله تنبل از حروف تعليل زياد استفاده مي شود و شاعر «علت ياب» است . و روي محور همنشيني كلمات تكيه مي كند . نكته جالب براي من نقطه گذاري اين اثر است . جناب چالگني شاعري بي نقطه است . در تمام (47) شعر اين دفتر تنها در پايان اشعار نقطه گذاشته است و تنها در مورد ص 67 و 52 به واسطه آيا و استفهام تأكيدي علامت سؤال گذاشته كه تعجب مينمايد !
«آيا آن جا كه مي گذري انبوهي رودهاست / كه گلوي مردگان را / مي جويند و باز پس نميدهند؟ ص52
براي جمع بستن واژه ها از « آن» استفاده مي كند و تكرار حرف «ا» در اشعار آنقدر زياد است كه در يك بند صداي «آه كشيدن» ممتد تداعي مي شود كه پشت سر آن اندوه و افسوس نهفته است و جالبتر اين كه هر جا شعر تداعي (مرگ - تاريكي ) است عنوان شعر همان  مصراع اول است . از تعقيدهاي معنوي كلام بهره مي برد و گاه با استعاره هاي محوري فعلها معني چند بعدي به شعر مي دهد . و در همه اين موارد صفت ها جانشين اسم اند . بيشتر اشعار از ديدگاه اول شخصي «من» گفته مي شوند كه معني عام دارد و براي زخم هاي به چرك نشسته بهترين محور گفتاري است . زيرا زاويه ديد اين نوع گفتن ها را ميطلبد . بيشتر از افعال مضارع اخباري و ماضي استمراري استفاده مي كند . كه خبر و پيام را چون آيات هميشگي زمان ، استمرار و تداوم مي بخشد و جنبه ديداري اين حالت را حفظ هم مي كند ما موقع خواندن بيشتر از اين كه احساس شنيدن كنيم احساس ديدن مي كنيم . بخاطر تصاوير محور عمودي بيشتر جنبه ديداري قضيه برايمان تداعي مي شود . ايجاز در اين اشعار حرف اول را مي زند . آنهم با مشخصه هاي فرمولي خاص . شعرها داراي آغاز خوب و پايان بندي محكم و مستقل اند و آنچنان غرق در پيدايش شعر است كه تنه هاي آن هميشه نسبت به مضمون از ضعف دايره همنشيني و يا تقطيع رنج مي برند . در حالي كه با پايان بنديهايش مي توان در دنياي پر از راز و رمزش غرق شد .
« من باز تو را خواهم ديد / خواهر پر زورم / گور پر تنفس»  (خوابها ) ص 57
جناب چالنگي تعصب واژه هاي شعرش را دارد و اين از حك و اصلاح نسخه هاي جديد كاملاً پيداست. مثلاً در شعر اول كتاب عنوان «يال» بود كه حالا «تو پرنده ي نقره گون» شده است. و داراي سه قسمت مجزا بود كه بندهاي عددي حذف شده اند . و صفت كوچك به گياه اضافه شده است . و فعل بيرون مي ريزم از آستين همان آه طولاني بيرون زده است . و باقي شعرها كما بيش .... كه اين از اختيارات شاعر است ، گوئي به « نقد » شعر خود نشسته است تا دست منتقدين را كوتاه كند .
«بايد دورتر روم / دورتر از اسبهاي كج كلاه / كه فتنه ها دارند/ بايد دورتر روم »  (خرمنها در آفتاب) ص 63
شاعر گاه كودكي است كه روي زبان اژدها خوابيده است و گاه با معصوميت مرگ را به بند مي كشد :
« به بند كشيده مرگ را / بعد از او كسي نمي ميرد » (ديگر نمي خندند) ص 17
جائي كه دنيا كوچك است و شاعر بزرگ ، و اين حرف را ديالكتيك حاصل از شعر تأئيد مي كند خواننده در دايره جهان بيني جناب چالنگي مات مي ماند . زيرا ژنتيكي شاعر ، چهره ي پذيرفته شده شعر عصر ماست . و آنقدر در شعر جدي و نفس گير است كه بايد وراي عين و ذهن اش را كاويد . محور اصلي زنگوله تنبل مرگ - تاريكي ، تاريكي - مرگ ، رنج - كار ، كار - رنج ، شب - ماه ، ماه - شب و تصاوير تقابل است كه بايد لابلاي كلمات را جستجو كرد . شعرش سهل و ممتنع است و فرديت خلاقي است كه ابر ، ماه ، صبح ، اسب ، مرغ ، آفتاب ، آتش ، پروانه ، ستاره ، كودك ............... تكه هاي كنده شده از شاعر هستند .
و به رغم سكوت مطبوعاتي اش هنوز شاعر تر از آسمان است و زنگوله تنبل « ميراث هنري » عصر ماست و اين صدا شنيدني است . جناب چالنگي در طول اين سالها ثابت كرد كه هنوز هم فرمولي است براي شعر نو ايران :
«من از تو آگاهي نمي خواهم / با تو مي آموزم » ( به پيشباز آتشهاي من ) ص 60

 

 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات