نقد کیوان اصلاح پذیر بر شعری از حبیب شوکتی نیا
من متولد ماه آذری ام
بت نمی پرستم / که پرستش شوم
آتش نمی شوم
/ که گناه گردان گناهکاران باشم
به خورشید سجده می کنم
درناگهان ی از
آذرخش و آینه .
از هرجانبی می نگری / می خندم
اما همواره در مهمانی
تان سیاه پوشیده ام .
در من حضور اشیا ء خاکستری ست
و اسقف ها در تلخ ترین
نقاشی های شان
به داوینچی سیگار تعارف می کنند .
به حقوقی بگویید :
"
نظم هندسی واژگان " سیرابم نمی کند ،
من تشنه
ی باران های موسمی ی کشف و شهودم
لطفن فیل را از فنجان نجات بده
---------------------
"عنوان کتابی از محمد حقوقی در آفرینش و چیستی شعر "
نقد
---
(توضیح اول
به از صلح آخر ) از آنجا که شعر را محصول شاعر نمی دانم و
تنها مقامی که برای او قائلم واسطه گری بین جهان و کلمه است بنابراین هرجا
که لازم بوده تا از شاعر
نام ببرم او را به نام حقیقی ش " متن " نامیده ام
.
-------------------------------------------------------------
شعر یعنی بردگی آموختن به کلمات آزاد . بار روی بارکلمات نهادن تا
آخرین قطره
ی تحمل حرف . نوازش کلمات سرکش تا تسلیم محض .
کستن کلمات با پتک وقلم تا
طلوع تندیس از دل خارا- سنگ .
و سرانجام کرنش به ساخته ی خویش و این
شعر با بت سازی
بت شکنی آغاز میشود . متن از همان اول خواننده را به بیراهه می
کشاند .
از خودش خبری می دهد تا ذهن را به فال و ماه بکشاند.
اما ایهام از
شعله های اولین سطر شعر زبانه می کشد .
شاعر نمی گوید متولد آذرماه است بلکه
خود را متولد ماه آذری می خواند .
همین تفاوت اندک در " ی " نسبت است که چندین
نسبت دیگر را در ذهن
متبادر میکند . از جنس آتش بودن ؛ آذربایجان ، آتش
اهورایی که هرکدام
به نوبه ی خود می توانند به سوزاندن و خود سوزی ، کیش اهورایی و
جاودانگی نقب زنند . اما در دو خط بعدی تکلیف ش را روشن می کند
– اما
شاید هنوز دارد گم راه مان میکند !- بت نیست پس آتش مقدس
زرتشتی نیست ، برای
سوزاندن گناهان آدمیان هم نیامده است ،
پس نه رسالت آسمانی دارد نه زمینی . و
با این حساب به تن و اندام و سلول
های خود متن می رسیم . او آذری ست از جنس
آتشی که نور دارد نه دود
و این آتش درون سوز است . در خطوط بعدی چیستی خود را
آشکار تر می کند
ترکیبی از آینه و آذرخش . این دو " آ " شاید تعالی را برسانند اما حتما
آذرخش نور مطلقی است که دربازتاب آینه چند برابر مطلق تر می
شود .
اما یک نکته در خط قبلی هست که چیستی متن را چین می اندازد –
سجده به
خورشید – بعد از آن همه رجزهای متن در باب بت و بت پرستی
ین سجده به خورشید
دوباره پای بت نورانی را به میان میکشد پس از معرفی
اولیه متن وارد جمع میشود
تا جدا افتادگی و تک بودگی اش را به رخ بکشاند .
سیاه پوشی که از همه جانب می
خندد . انگار خنده را بر صورت او نقاشی
کرده اند تا سوگواری ابدی ش پوشیده
بماند . اما سیاهی در تضاد کامل
با نور – آن هم از نوع درخشش ناگهانی الکترون های خیس ابر – قرار دارد
و این نمایش در مهمانی های تان رخ میدهد . جایی که بزم
است و خوشی و
سیاه پوشی از جنس نور مطلق خنده ی مصنوعی تحویل می دهد .
باید دید
متن می تواند از این منگنه ی تضاد یاب نقد بگریزد ؟
در سطر بعد انفجاری در شعر
رخ میدهد و مثل همیشه دست ناقد در حنا می ماند !
باور کنید همیشه داماد بی
زفاف است نقد ) متن به تعریف دیگری از خود دست
می زند. درمن حضور اشیا
خاکستری اند . خطی از آتش و شعر و خاکستر .
اشیا را با جسمیت و عینیت برابر می
گیریم زیرا ماده کثیف ( از اصطلاح فلسفی
اش نگاه کنید به کلمه ) است . تجلی وجود در
ماده نسبی است
و هیچ رنگی مثل خاکستری این نسبیت وجود را نمی تواند نشان دهد .
اما اشیا خاکستری ابعاد دیگری هم دارند . با توجه به آتش درون متن بدیهی
استکه
اشیا یی که بخواهند در او حضور یابند راهی و چاره ای جز سوختن ندارند
و
بازمانده ی سوزش خاکستر است . و بازهم اگر پیش تر برویم خاکستری
لال آور ترین
رنگ است زیرا بین سیاهی و سپیدی مردد می ماند و
این دلشوره که سرانجام به سیاهی
خواهیم رسید یا نور درخشان ، دل را مکدر
می کند . خاکستری رنگ تکدر و بد دیدن
و درست نشناختن هم هست . همان
توجیهفلسفی که می گوید شناخت راهی به حقیقت وجود خواننده اضافه نمی
کند بلکهنتیجه ای منطقی از گزاره های پیشین است از این نظر
باید گفت
انفجاری کنترل شده و قابل پیش بینی . متن حالا برای نشان دادن مابه
ازای
عینیاین خود شناسی ها به مثال رو می آورد : سیگار ماهیتا تلخ است ،
نشئه
آور ، آتشین و خاکستر ساز . همه ی این چهار صفت در این مثال بارز
میشوند اسقف
ها بعنوان نمایندگان خودخوانده نور مطلق به داوینچی که نبوغ
مطلق یا همان نور
مطلق است سیگار تعارف میکنند اما نه در جمع ! نه ! در
نقاشی های تلخ ! آن ها در
عمل داوینچی ظاهر می شوند و با تعارف سیگار
تقاضای شراکتد ر محصول هنری نور
مطلق را دارند . تعارف سیگار با خصوصیات
بالانشانه ی ابراز دوستی است آن هم در
تلخ ترین شرایط که مقایسه ی نورها
در نقاشی انجام میشود بدینگونه عمل با
صاحب عمل درامیخته میشود
(همان شیوه ای که این نقد برآن بنا شده است ) . اکنون
تا پایان متن راهی نمانده
استونقد تشنه ی پایانی بر حضور نور و ادعای آتشین
متن است .
در بند آخر متن یکباره خود را از هرگونه صفتی – حتی نورانی بودن -
آزاد میکند . برای نقد شاید بهتر بود آن انفجار را به این صحنه نسبت می داد
متن همه ی ادعاهای خود را پس میگیرد . او فقط تشنه است . نه دریا ست نه
خورشید تشنه است اما به ناودان های حقیر وجوی های کوچک عادت ندارد .
تشنگی اش
دائمی اما سیرابی اش ناگهانی ست . این ناگهانی بودن
را در سطر پنجم آورده بود
که اینک با این ناگهانی بودن باران های موسمی
جمع میشود علاوه بر این مطلقیت
نور آذرخش با میزان بارش باران موسمی
که حداکثر قدرت ابرهای جهان است – باعث جمع مطلقیت می شود .
پس با یک مطلقیت و ناگهان یت به توان دو روبرو هستیم . و
نور و آب هردو
روشنایی بخش اند . آتش در آیین های کهن و آب در ادیان ابراهیمی
از مطهرات اند
متن خود را از هر دو منظر پاک و منزه میکند و با کشف و شهودی
از
جنس عارفان کهن در فنجان قهوه شیرجه می رود تا فیل را نجات دهد
فقط بخاطر
یک هم حروفی ساده در ابتدای فیل و فنجان . فقط بخاطر
اصطلاحی که بار تضاد را بر
دوش می کشد . فقط بخاطر نجات رسوب
ته فنجان از فال . رهایی فال و فیل و فنجان
از بارهای سخت و سنگین
شاید رسالت متن فقط همین باشد . آزادی کلمات در روشنایی ها و آب ها .