افشین شیخ زاده
شاعر به خانه می رود و شعر می شود
با یک بهانه می رود و شعر می شود
با دیدن گلی که شکسته ست ساقه اش
یا یک جوانه می رود و شعر می شود
با یک سلام ساده، نگاهی که آشناست
با یک ترانه می رود و شعر می شود
با کفش های کودک بی چتر و بی پناه
باری به شانه می رود و شعر می شود
همراه یک پرنده که پرواز می کند
تا بیکرانه می رود و شعر می شود
باران که می زند،دل او شاد می شود
پس کودکانه می رود و شعر می شود
«نیما»ی یوش باشد اگر،خار در جگر
سوی «فسانه» می رود و شعر می شود
چون «بامداد» رو به هواهای تازه تر
«در آستانه» می رود و شعر می شود
یا چون «فروغ» کاشته دستان سبز خویش
تا جاودانه می رود و شعر می شود
حتا «امید» باشد اگر باز ناامید
از این زمانه می رود و شعر می شود
ققنوس خسته ای ست که خاکستری شده
تنها به لانه می رود و شعر می شود
کوه شکسته ای ست که آتشفشان شده
در دل زبانه می رود و شعر می شود
ای کاش مثل یک غزل« منزوی» شود
وقتی به خانه می رود و شعر می شود