مریم مهر آذر
می توانست صبوری کرمی در من باشد
اما در دلم
بی قراری پروانه ای است
که روزهایش را
در حاشیه ی چراغ از دست داده است
می توانست
زیبایی فیلی در من باشد
که صحرا
جایی برای پنهان شدن
از سپیدی دندان هایش
نیافته است
می توانست
ایمان پیامبرانی در من باشد
که از خاورمیانه
تنها زنی را به خاطر دارند
که زندگانی کوتاهی داشته است.
یا دست کم
از تو فرزندی در من باشد
با پوستی به رنگ کبوترها
که سخن گفتن را
از گهواره آغاز می کند
با اندکی خوشبختی در پیراهنش.