اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 11 فروردين ماه 1403
21 رمضان 1445
2024-03-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 261
بازدید امروز: 62
بازدید دیروز: 12701
بازدید این هفته: 62
بازدید این ماه: 111556
بازدید کل: 14686671
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



چشم چهار گرگ


علی اکبر رشیدی                                  

                     

در یک اتاق فاصله ی بین سقف و کف
یک حجم گنگ با دو بغل فکر بی هدف
مثل مجسمه به تولبخند میزنم
دارم شکسته های تو را بند میزنم
خودکارم از نداری این واژه ها پر است
لیوانم از نگاه تو خالیست یا پر است ؟
بازخم واژه های جدیدی که میدهی
یک شعردرد ،  درد شدیدی که میدهی
من را بکش به سمت شب ابتدایی ات
با چشمهای ساده آدم ربایی ات
گرچه به قطب منفی و مثبت نمیخوریم
از ذهن محرمانه هم خط نمیخوریم
از این اتاق مرگ به بیرون نمیرسد
کم کم به مغز شاعری ام خون نمیرسد
اصلا بیا و با همه خوب و بد بساز
از این اتاق یک غزل مستند بساز
در این اتاق فرصت دیدارمان که نیست
گفتیم عشق !  عشق ولی بارمان که نیست
شب می کشد تو را و به دیوار می زند
دارد فضای شعر مرا جار می زند
در ذهن نقشه ای که چنین دور مانده ای
نامت جزیره نیست که محصور مانده ای ؟
ای بکر دور گم شده در اطلسی بزرگ
زل میزند به چشم تو چشم چهار گرگ
درشعر محرمانه یک مشت جارچی
درچشم نیمه بسته مردی شکارچی
یک مرگ جدولی به سرش زد ولی نشد
میخواست عاشقانه بمیرد ولی نشد
ازهفت رد شدیم خیابان چندم است ؟
هی مرگ مرگ جان من این جان چندم است
حرفی نمانده با تو( دهان سروده خوان)
چیزی نمانده است بجز چند استخوان
با این وجود باز مرا نبش قبر کن
یک مرده عاشقت شده یک لحظه صبر کن
اصلا خدا ...خداکند این عشق دور من
ته مانده های له شده ای ازغرور من
دارد میان بازیمان گیج میخورد
هرچند کارد دسته خود را نمیبرد






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات