محمد علی حسنلو
شکلِ دریایی برهم ریخته
موج رویِ موج می رفت دهانِ بطری
جهانی بی ساحل ، بی حاصل
لکه ای سرگردان در آب ها
صدایی گرفته گفت :
تو را این گونه نگران
جدا شده تافته ای از دیگران
بشرنامیدم،آفریدم
انگشتانی که می توانند انکار من و خود باشند
آمرزیدم ، خودم را و تو را با دهانی از پشیمانی
حادثه بلند بود و کش دار
سوت می زد توی گوشم
که این رفتار را
پسندِ خدایان نباشد
زمان نزدیک ، نزدیک تر می شد
محشر آیا ...؟
-ولم کن در این عادتِ دچار شده
توپی بزرگ تویِ صحنه یِ تلویزیون
نه توپِ بازی که تور را دروازه را پاره کند
شلیک می شد و دیواهایِ فروریخته برجا می ماندند
شلیک می شد و بعدش
همه مرگِ موش می خوردیم
موش می شدیم توی سوراخ ها
توی بندها و انفرادی ها
-خدای من ! جهان چرا انقدر...
-خفه شو لعنتی ، حالا وقت دویدن احساسات توی سطرها نیست
حالا که زندگی ، خنده ای خونین بر دندان است
بریم سراغ چیزای قشنگ!
-مامان دلم تیله های بچه گی
توپای پلاستیکی می خواد / چرا ما هیچوقت ....؟
-چون که ما ....
( این صحنه هم جای خوبی نیست برای ایستادن
زیادی رمانتیک است و خام ، نه ؟ )
یکی خوبش رو پیدا کردم
-نه عزیزم ، من و خوابیدن با کسی ، غیر از تو ؟
من و دوست داشتنِ کسی، غیر از تو؟
-دروغ میگی ، تو .....
( شما را نمی دانم
من اما خسته ام ، اینهمه آدم هر روز می خوابند
لنگ ها می رود بالا و تخت فنرش در می رود
بنازم به اینهمه کمر ، به اینهمه لب و لوچه که همه تمشکند و نمونه ای بی مثال
نه ، سکس هم نه ، بیا بزنیم بیرون
خروجِ موقت از تئاتری همیشه گی )
یکی ناب ترش رو پیدا کردم
-اون مو قع که من می نوشتم ، کجا بودن آقایون
همه دنباله رو کون دولت و حکومتن ، مُشتی ....
-تند نرو آقا ، شما که خودت ....
( اَه اَه اَه
شاعرهای قبیله ای
حرف های تاریخ مصرف دار
برچسب برچسب برچسب
چسبیده کثافت روی صورت و دَک و دهان همه )
دلم تنگ شده ، تنگم شده اساسی ! برای چی ؟
واسه سطرای اول که داشت خوب شروع می شد
یکدفعه دررفت
در از تمام وجودم رفت
دریا نشسته بود کنار ساحل
بطری بدون نامه خاموش رویِ موج ها
لکه هنوز سرگردان
باز هم صدا گفت :
پشیمانی ؟
دهان چرخید
لب از جداره های صورتم بیرون زد
واقعه که می گویند همین است
بشر صدایم مکن
طلب انسان از من ؟!
نداشته باش با این قامت
-زمین ! توپ کوچولوی مچاله ای که می کُنی خودت را گردَش
-بهشت ؟ خواب حوری و زنان دست نخورده
نهرهایی روان و شکم هایی از تنه زده بیرون
( البته ما برای هر کس به وسعت اندیشه اش و گاهی پایین تنه اش به او داده ایم )
-وَ جهنم نم نم نم ؟؟؟ ( بوی باروت میاد
این جواب رو واسه خودت گذاشتم
بگرد بگرد گرد گرد گ ....)
لکه بی حوصله
چشمانش از بطری خالی داشت سوال
دور
کرانه ها بود و تقلای آب
خورشید
از دهان باد پخش می شد
زندگی
ادامه داشت