نرگس الیکیایی
زنگ غروب را می شنوم
با پیراهنم ارغوانی شده
مرا
از خورشید می گیرد
سقوط می کنم در دامن شب
اینجا همه چیز سرد و وحشی است
حتی بازوان تو
کلبه فراموشی ام
عدم و امکانی که درو می کند
دامنم را در باد
گاه سبز می شوم
گاه سرخ
همیشه سفید
چون پیراهنم
که گاهی
و همیشه در فراموشی است