مینا درعلی
و ناگهان همه صداها نارنجی شد
سرابی
از گلوگاه دریا
رنگارنگ پخش شد
- خرخره ی رود را بریده اند –
باران خشکسال
در سر رهگذران پیچید
و ماهی های افتاده از زنبیل های بومی
بر چترخاک خورده ام
نارنجی راه افتادند
صدایت
در تراکم این بندر
در نگاه بی مژه ی نخل
پلک نمی زد
کلمات بر انگشتانم
ایستاده
رگ شب را زدند
و من فقط به گنجشک ها فکر کردم
به رنگ هایی که قناری می فروشند
به حجمی ترین لحظه ها
و اینکه واقعيت هم دنبال لحظه اش مي گردد
و ناگهان...
فقط یک اتفاق ساده بود
باد آمد و همه چیز را برد
و من
دست به خود کشی زدم
و تو را کشتم