تهمینه آقاجری
ما با یک سماورمتمدن شدیم
وقتی دخیل بستند به ناخن های لاک زده
درروزهای خودکشی سرفه
سرفه ، طعمه ی سگ می شود
وقتی افتاده ایم درالان
ترس بی نقاب پاییز را برهنه می کند
وقتی ترانه هجای غلیظ شب می شود
حوصله...
حوصله...
آسمان دهانی دیگردارد
دراین مثلث که منم
آفتاب به ضرب رکوع باد خشمگین می شود
وقتی تبر به خواب رفته است