لیلا مهرپویا
تک تیراندازها پشت سنگر دشمن خاک می خوردند
یکیشان می گفت
جنگ بود ماه پشت ابر بود
دیگری با پوتین روی قالی راه می رفت
- گفته اند :
در هیچ حوالی ای نمی بینی
پرستویی برای فرزند همسایه اش بمیرد .
آن یکی دیگر
عینکی از تیره به چشم داشت و گفت :
اگر به همراه باد بوزی
هیچ وقت دچار گردباد نمی شوی
پشت سنگرِ دشمن تنها نشانه گیری خودکشی بود
اولی ها که مُردند
دومی ها روی ویلچر سخن گفتند سخن گفتند
دست آخر
سومی ها
روبروی هر سنگری می ایستند
یادشان می آید
زیستن راه حل اول ِ خودکشی بود
ما و کرم ها
سیب گفت :
من و کرم ها با هم زندگی خوبی داریم
سارا گفت :
دیشب که دست های تو زمین شد
کسانی از مردن جاذبه ترسیدند
رفتند کفش های محکم تری خریدند
آب آوردند... زمین ها گِل کردند برای چسبیدن
همان دیشب که کف دست های تو تمام کره ی زمین شد
نگاه کن !
آن ها که دارند می دوند هنوز راه نرفته اند
مردم را دیدم
من دیدم
سارا دید
و خورشید چشم هایش را پوشاند از این دیدن
رفت تا پشت هر کوهی تخمی دیگر بگذارد
آن ها می خورند و ما می بوییم
گفتی بوییدن یک سیب
هیچ ربطی به تجمع کرم های ما ندارد
سارا !
کرم ها دارند در خیابان از آسفالت های مسطح بالا می روند
کرم ها دارند خوب سیب می خورند
و رشد های وسیع از آن ِ آن هاست
ببین چگونه دندان در می آورند
و به فکر تصرف مهره های کمر من و تو اند !
سیب گفت سیب
و ما خندیدم
من و تو البته با کرم ها زندگی خوبی داریم
از درخت ها که بالا می روند
کف دست های من و تو دیگر زمین نیست