مظاهر شهامت
ابری تر از هر زمانند
کفش هایی که تو را گردانده اند
باران سیاه
اوراق رازهای پنهان را خیس کرده است
و سفرت به شرقی بوده
که خورشیدهای شکسته دارد
هم از این است
که به همه سخن هایی که صدا دارد مشکوکم
به همه آنهایی که به شکل عصا درمی آیند
یا تا تومی خواهی صف می کشند
و در کوچه ها رژه می روند
و خسته که می شوند
تکیه می دهند به ریشه دیوار و
با صدای بلند سفرنامه می خوانند
کاش
دهانت را به ماه می گشودی
و نور
ذره های سبک بود در تاریکی آرام