زُبیده حسینی
در میان ، اگر پایی
برای دوست داشتن نباشد
تجاوز می کنی از حد
از حدود ِ زندگی
تجاوز می کنند
پرده ها به چشم ها
عقربه ها به دلت
دوستت که نباشد
تجاوز می کند
لیوان ، انگشتت را نشانه می رود
سقف ، خواب ات را
به روزها / شب ها تجاوز می کنیم
به دیواری ، که مشترک
به لبی که می توانست
طور دیگری بخندد
به گردی ِ این بازی
دهان کج می کنم
قدم کج
مثل نقطه می افتم از جهات ِ زمین
مثل چای از دهان ِ عصر
**
باد
از هر جهت که بیاید
روسری ات را
عشق
از هر دهان که بریزد
اتاق خواب ات را
وقتی
نام ِ هر چه در میانه گذشت
یک راز است