اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
سه شنبه ، 11 ارديبهشت ماه 1403
22 شوال 1445
2024-04-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 104
بازدید امروز: 2752
بازدید دیروز: 9525
بازدید این هفته: 14937
بازدید این ماه: 59260
بازدید کل: 14927351
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



فرشته در خواب است....

 

                              جواد پویان

 

آها رسيدم همين جاست. همينه ،گفتن يه ساختمون سنگي ، بالاش يه فرشته اس كه يه ترازو تو دستشه وچشماشو بستن . آره خودشه، همين ساختمونه.... چه بادي مياد... استخوناتو مي‌تركونه ولي پالتوت گرمه نه...؟.پالتوي خوبي‌خريدي ديگه باد اذييت نمي كنه.......؟، ديگه انگشتات سرنميشه.....؟ . تو الاغي، تو احمقي، چشماتو بذار روي هم وفراموش كن چي ديدي...........يه بسته بزرگ سبزي خريده بودي ولي خديج يادش رفته بود پاي سفره بذاره، سبزي خوردن يادش رفته...... منم يادم رفته بود صد تومني رو از لاي اون پنج تاهزاري وردارم. حالا همه يادشون ميره. همه دوست دارن فراموش كنن، تويي كه نمي توني فراموش كني.... اين نرده ها باريك وصاف ورنگ خورده، دست بكش روي يكي يكي اينها...... آره گريه كن..... خيلي دلش مي خواست دسش به ضريح برسه مگه ميشد....؟ كاش مي برديش، بعد مي شستي براي اين و اون دردل مي كردي عجب آدم بيكاري بود با اون پالتوي بلند وعينك ته استكانيش. نبايد هرجا وپيش هركس وناكس سفره دلتو خالي كني. كف از دهنش اومد، خديج روي درگاهي وايستاده بود اولين دفعه بود كه صورت خديج چين وچروك نداشت نگاهش برق مي زد مثل اون روزاي تو عقد ، تو كوچه برلن . بايدم يادش بره، چقدر تره دوست داشت... چرا خديج بايد يادش بره كه پاي سفره سبزي خوردن بياره...؟ حالاكه پولمون مي رسه سبزي بخريم... خديج حالا نفس راحتي مي كشه ، دخترا خوشحالن ولي جلو من خودشونو ناراحت نشون مي دن. تو خودتو سرزنش مي كني...؟ آدمه ديگه حرف مي زنه درد دل مي كنه ، شانس آوردي اون روز پول توي جيبت بود توي جيب عقبي همون كه چند دفعه پاره شده بود وخديج وصله كرده بود اون ده تا هزاري سبز تا خورده نجاتت داد. چرامن....؟ مگه كار من بود.....؟


- مرگ ناشي از مسمويت با سمه نمي تونم گواهي فوت بنويسم بايد بره پزشگ قانوني
چاق بود همه دكترا چاقن وعينكين وتوي صورت آدم مي خندن . دكتر كه نبود ولي خوب تر وفرز بود اينقدر مرده اين وركرده بود  قيافش مثل مرده ها بود ريز مي خنديد
- نميشه.....
خديج نمي تونست اونجوري بلندش كنه وبچرخونتش و زيرشو عوض كنه... چه اشتهايي داشت....! هرچي جلوش مي ذاشتي مي خورد خوشحالي نه...؟ اون مي خواسته كمكت كنه مي خواسته تورو از اين جهنمي كه توش هستي نجات بده چقدر نشسته بودي وزار زده بودي پبشش، سيگار مي كشيد واز پنجره ساختمون روبرويي رونگاه مي كرد برگشته بود نگاهت كرده بود 

  • مشتي حواست هست....؟ من هرموقع مي يام تو تراس آبدار خونه سيگار بكشم اين خانومه هم مياد سيگار بكشه......

 چقدر احترامشو داشتي.... وحالا مي خواي دخلشو بياري... چقدر بهت مي رسيد.... خديج  اين روزا زير جلكي مي خنده.. را كه ميره مي خنده ، گل اومد بهار اومد ، من از تو دورم... رو مي خونه ، اتاقش رو تميزكرده شده اتاق ما و رختخوابا ، خديج زير شلواري نو برات گذاشته بود زير متكا .... بعدار اون شبي كه سكته كرد و از گردن به پايين فلج شد ديگه اتاق  نداشتيم ده سال زن وشوهر تو راهرو مي خوابيديم، مي خواست تورو وادارت كنه كه خودت اينكارو بكني.....؟  مي تونستي نرمي چروك خورده پوستش رو زير انگشتات حس كني ، حتما توچشمات نيگا مي كرد  فقط كافي بود يه كم به دوانگشتت فشار بدي.  غلت مي زدي، خديج فحش ميداد . روي دست وپاي خديج خودشو خالي كرده بود خديج پشت كرده بود به تو، توبلند شدي پا ور چين پاورچين دروباز كردي رفتي بالاي سرش چشماشو واكرد توي اون نوار نور چراغ توكوچه چشماشو ديدي وبرگشتي  دلت نيومد مي خواستي خودتو نجات بدي..... زنتو نجات بدي.... دختراتو نجات بدي...... زن بيچارت مجبور بود روزي سه بار عوضش كنه وكثافتاشو پاك كنه  مي خواستي  زنتو نجات بدي....سه تا دختر دم بخت ودوتا پسر محصل و پاهايي با كفشهاي پاره.....
_ اگه  اين گرفتاري رو نداشتيم بخور ونميرمون مي رسيدآقا مهندس..
- يه شب نصفه شب برو بالاسرش همه رو راحت كن، اول از همه خودشو
گوشت نذري آورده بود با يه سبد ميوه ، مشروب خورده بود مست مست بود. و اون شيشه سفيد مات با اون حروف كج ومعوج خارجي. نشست توي خونه فقيرونه ما، تعجب كرده بودم كه  از اون سر شهر كوبيده بود وآمده بود اينجا، تا اون شيشه روسرنكشيد پانشدبره ، منتظره چي بود..؟.....موقع رفتن مثل آدمهاي بد توفيلما مي خنديد....

  • نميشه براي ما مسئوليت داره......
  • دكتر قربون اون دستات برم ، قربون اون روپوش سفيدت برم، اين ده ساله كه مرده ........

بعد همون گردني روكه قرار بود دوتا انگشتات فشارش بدن بوسيدي وده تا اسكناس گذاشتي توي مشتش همون اسكناسايي كه مهندس بهت داده بود به قرض، كه هيچوقت هم پس نمي گرفت. وتو يادت رفته بوداون صد تومني كه قراربود بدي به نرگس از لاي اون پنج تا هزاري ورداري... دنبال آمبولانس دويدي چقدر دويدم با اين زانوي ورم كرده...بابا اون كيف مشكي ورو حالا برا م مي خري.....؟.
ديروزخديج دست كرد از تو كيفش پول در بياره يه لوله ماتيك افتاد بيرون ...تو همين دوسه روز آب اومده زير پوستش. تو همين دوسه روزه كه توشيش وبشتي چكار كني....، حالا موقع تصميم گرفتنه برو.... قدمات نمي كشه...؟ دور از معرفت مي دوني...؟... چند تان.....؟ به كدومشون بگم ؟ آره اين خوبه...... آدم خوبي به نظر مي رسه....
-مي خوام يه عرض حال برام بنويسي چقدر ميشه ...؟
دوهزار تومن ...
ازما كمتر بگير..
توهزار وپونصد تومن بده...
-  بنويس من از آقاي ج.پ. شكايت دارم ايشان در داروي ملين مادرم سم ريختن ومادرم را كشته. خون مادرم به گردن ايشونه

  • اين آقاي ج.پ. كه ميگي كيه.......؟ چرا مادرت رو كشته....؟  با مادرت خصومتي داشته...؟ نسبتي با شما داره......؟ همه چيز رو واضح بگو...تا به شكايتت رسيدگي بشه
  • آقاي ج.پ. مهندس شركتيه كه من اونجا آبدار چي ام.... جونم واسه تون عرض كنه كه من هفت سر عائله دارم ويه مادر فلج از گردن به پايين ، من احمق.....
  • بنويسم من احمق...؟
  • نه بنويس من نادون... براي اين آقاي مهندس كه براي سيگار كشيدن بايد مي آمد روي تراس آبدار خونه درد دل مي كردم. از فقر وبدبختيم مي گفتم ، از حقوق صنار سه شاهي باهفت سر عائله ، از مادر فلجم كه فقط پول پوشكش خرج يكي از بچه هام بود، نميدونم به شوخي يا جدي مي گفت: بكشش خودش راحت ميشه.... يه روز هم به بهانه اي كه زنش نذر داشته وگوسفند كشته، گوشت قربوني آورد ويك شيشه كه روش خارجي نوشته بود. روز قبل گفته بودم مادر چند روزه معدش كار نمي كنه، بلانسبت از بالا مي ده بيرون.  گفت اين ملين خارجيه. يه قاشق توحلق مرحوم مادرم ريختم ده دقيقه نشد كف بالا آورد وانگار سالهاست مرده رياست محترم من از آقاي ج.پ. شكايت دارم ايشان قاتل مادر من هستند
  • خوبه ، اسم و فاميل كامل و آدرس اين يارو رو بگو من بنويسم ........



 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات