محسن اصدق پور
خسته ام خسته مثه مسافری که نگاهش پره خاک جاده هاست
خسته از سایه ی تاریک خودم که یه عمره با خیالم پا به پاست
دیگه پای رفتنم خسته شده جاده ها درد منو نمی دونن
حتی سایَه_م از خودم جلوتره ، سایه هام منتظرم نمی مونن
خسته ام از این که آدما میگن زندگی شبیه یه مسابقه ست
هر کی زودتر برسه به قله ها همه باور می کنن یه نابغه ست
می خوام از قافله ها جا بمونم دوس دارم تو جاده درجا بزنم
اما وقتی به خودم نگاه کنم باورم شه این خودِ خودِ منم
جاده های نرسیدن مال من ، بر میگردم سمت خونه ، روبه تو
جایزه مال شما نابغه ها ، برمیگردم رو به حس خوب تو
من دیگه دنبال سایم نمی رم ، نمی تونم دلم و راضی کنم
نمی تونم تو تموم زندگیم ، نقش یکی دیگه رو بازی کنم .