کسرا محمد نژاد
من و این واژه های زخم خورده
چه دنیای عجیبی با تو داریم
که امشب عزممونو جزم کردیم
تو رو با سایه ها تنها نذاریم
تو این تبگردیِ آغوش و گریه
پناه هق هق تلخ تو می شم
شقایق آخرین عاشق نبوده
ببین ، چشماتو وا کن ، آخریشم
نگاتو برنگردون تا ببینی
نمی تونی دلت رو پس بگیری
درسته شرم تو زیباس ، اما ...
دیگه بسه زیادی سربزیری
پر ِ ظلمت شده این خونه انگار
سرت پایینه و تاریکه دنیام
بلن شو پرده ها رو وا کن آروم
من از تو آخر ِ این شعرو می خوام
دلت قرص و خیالت تخت باشه
کسی از حس ِ ما بویی نبرده
بجز این قاب عکس ِ کهنه ای که
تموم آرزوهامو شمرده