حکیمه ظفری
زرد
شنیده نمی شوم از فرط قرمزها
و دیده از فراوانی کبود .
جهان اندکی است خیابان
با تنه هایش تنها
به بخش کوچکی از من
ره یافته است
و من که ناتمامی ام از ماه سر می رود
سقوط پلکان هایم را آزاد می کنم !
شعر دوم
ما جنازه های بسیاربه تاریخ بدهکاریم ...
پسران بسیار و برادران بسیار ...
و از بسیاری جنازه های در من است که این زن متعفن شده ...
از بسیاری خون و بسیاری بسیارهای دیگر .
به فتح نمی اندیشم با بسیارهای در من نارس
نه به دست می آیم و نه از دست می روم ....
خیابان هایم را به شهر دیگری نام ببخشم
با تاول های بسیارش از زخم نارسیدن ها ...!