امیر سنجوری
اینک تمام پنجره ها روبروی من
اینک تمام حنجره ها در گلوی من
نبض تمام ثانیه ها در رگم طپش
اشک تمام خاطره ها آبروی من
درد است و خون سرشت من و سرنوشت من
عشق است و خشم, زیر و بمِ خلق و خوی من
قلبم غلاف دشنه ی نامردی شما است
ای حرف های پشت سر و پیش روی من
ای چشم های خیره که اینسان گرفته اید
انگشت نیشخنده ی تان را به سوی من
اینک منم شکسته و اینک تویی رها
تندیس شاعرانه ای از آرزوی من
من زندگیم را به تو تقدیم می کنم
تو ... دست های شانه ای ات را به موی من
فردا طلوع حادثه با چشم های تو است
گویی تمام پنجره ها روبروی من
شعر دوم2
مادر پس از تو بی پسر نه... بی پدر شد
دریا در اندوه نگاهش مختصر شد
مادر پس از تو هرچه با عکس تو خندید
چین و چروک دور چشمش بیشتر شد
مادر نمی دانست مفقودالاثر چیست
وقتی نگاهش با تو مفقود الاثر شد
گاهی عاقبت نباید رفت , باید ماند و پژمرد
باید که با چشم انتظاری دربدر شد
دریا پس از تو آب شد آرم آرام
دریا پر از پروانه های شعله ور شد