حمیده واعظ زاده
ساکن تهران و متولد آبان1341 هستم. رشته ی
تحصیلی ام مترجمی زبان انگلیسی است . مجموعه داستانی از من با عنوان «
انتخاب آزاد» در سال 1384 توسط نشر همراه به چاپ رسید. رمان و مجموعه
داستان دیگرم برای بررسی و چاپ در دست ناشر است. در زمینه ی داستان نویسی و
نقد از کلاس های اساتیدی چون « شهریار مندنی پور» و« حسین پاینده»
بسیاراستفاده نموده ام اما بیشترین بهره را از دانش معلم ارجمندم مسعود
احمدی برده ام . ایشان علاوه بر زحمت ویراستاری کتاب هایم ، همیشه منتقد و
معلمی سختگیر برایم بوده و هستند.
شعر ایشان همیشه برایم پنجره ای تازه به جهان هستی است. شعری که سرشار از تصاویر بکر و لحظات ناب است.
نگاه خاص به جهان ، دانش عمیق و تخیل ناب او با زبانی
منسجم درهم تنیده شده و سبک ویژه ی او را رقم زده است. احمدی شعار فلسفی
نمی دهد اما شعرش با فلسفه عجین شده است. در اشعاری مانند « بر شانه ی
مرگ» او به هستی و مرگ می اندیشد .
در بسیاری از اشعار او فضایی سورئال حاکم است . اشیا جان
می گیرند؛ درخت را به اتاق می آورد و باران را تا تخت .... و قطاری که
وقت و بی وقت از حیاط خانه آنقدر طبیعی می گذرد که صدای سوتش را می شنوی.
در شعراواشیا نقش پررنگی دارند . مثلا در «تمام آن سه شنبه ها» گویی همه
اشیا جان دارند و با حضور خود غیاب معشوق را پررنگ کرده اند. اشیایی که می
دانند معشوق نمی آید...
« درختها میدانستند
باران
گنجشکهای به صف در زیر لبة شیروانی
ناودان
زاغ و زاغچه حتا این لهستانی و آن زیرسیگاری روی میز
که تو نمیآیی
تا چشم تنگ مردگان کور شود مرگِ همیشه در یک قدمی فرسنگها دور
اگرنه
چرا از نگاهم میگریختند»
و یا در قسمتی دیگر از شعر:
«مجسمه زنی
که از چوب است و سالها کنار پنجره
اگرنه
چرا تمام آن سهشنبه را
دم به دم سیگار کشید دمادم آه»
شعر او از آغاز تا به امروز دوره های متفاوتی را
گذرانده و رو به کمال داشته که این مهم مدیون مطالعه و تاملات اوست که در
شعرش نمود پیدا کرده است . آنجا که در شعر « و ساعت مچی من » می گوید:
« من
تنها با تنم به تو نرسیدهام نرسیدهام از نگاه پدر»
معشوق حتا از معشوق کتاب «دو سه ساعت عطر یاس » که با
صندل و پوست بی لک تجسم می یافت فراتر می رود و به معشوقی که ظاهری مشخص
دارد اما وجه غالبش فکر و اندیشه اوست ارتقا پیدا می کند .
در شعر او معشوق زمینی است و نه اثیری و اسطوره ای وآن
قدر فردی است و دارای شکل و شمایل و رفتار خاص که از ذهنیت او پا به
عینیت می گذارد ومعشوق همگان می شود.
استفاده از کلمات هماهنگ و هم آوا هیچگاه حالت تصنعی
ندارد و ناخودآگاه و به سبب احاطه به معانی و واژه هاست. « تا برسی / این
خرمالوها هم رسیده اند...» و یا در شعر دیگری « پرده را بکشم / بکشم
کنار...»
او جزئی نگراست و دارای زبان و سبکی ویژه... شعر اومثل زندگی است ؛ سرشار از اندوه، شادمانی، امید ....
21 دی 1391