رضا زنگیآبادی
جوان برومند هیجده سالهایست حالا دیگر این دوستی، اما مایلم همچنان بر
مدار استاد و شاگردی بچرخد ضرری از آن ندیدهایم و نصیحتها را به جان
پذیرفتهام آخرین آنها در قالب تقدیمنامه کتاب دویدن در تنهایی اوست که
برایم نوشتهاند: «استعداد موهبتیست که اگر پرورش ندهیم، به تدریج نابود
میشود در واقع به نهالی میماند که به مراقبت دایم نیازمند است تا به
درختی تناور تبدیل شود.» این رویهای سخت است که به نظر میرسد خود او به
آن پایبند مانده و از پس سالها دویدن در تنهایی امروز نتیجهاش را همگان
به چشم میبینند.
شاید اگر اشاره و کشف او نبود داستانهایم خوب یا بد راه به جایی
نمیبرد و شکار کبکی هم در بین نبود. دوست عزیز جوانمرگ و همدانشگاهیام
سعید موحدی برای اولین بار مرا با مسعود احمدی آشنا کرد.
آن سالها (اوایل دهه هفتاد) دانشجو بودم و عصر جمعهای به گمانم بود و
قطعا تابستان، از پلههای بیپایان محلهی باغشاطر پا به خیابان دربند
گذاشتم. جناب احمدی طبق عادت ساعتی را برای این دیدار مقرر کرده بودند. با
سعید میدان آریا شهر قرار گذاشته بودم. سعید چیزی از این نظم سفت و سخت
نگفته بود به میدان شهر زیبا که رسیدیم سعید گفت قدمزنان از میان
توتستانها برویم که نزدیک است. اما توتها رسیده بودند و ما سرگرم توت
خوردن شدیم و زمان را به کل فراموش کردیم و قاعدتا با خشم استاد روبرو
شدیم که کی میخواهید متمدن و مدرن بشوید.اگر نظمی نباشد موفقیتی هم نیست.
و این شاید اولین درس بود. بعد از خشم اولیه با این تازهوارد که از قضا
همشهری هم از کار درآمده بود مهربان شد و به قصهاش با دقت گوش داد و گفت:
«قصهنویسی، اما قصهها هنوز کار دارند.» از آن روز تاکنون همواره
کارهایم را خوانده و ویرایش کرده است و در مواردی سختگیریِ بسیار که باعث
شد عادت کنم هر داستان را چندین و چند بار بنویسم و هیچ ابایی از این
نوشتنها نداشته باشم نظرات او در حد این کلمه را بردار و کلمهای دیگر
بگذار نیستند در بسیاری موارد کل داستان را دوباره نوشتهام.
دربارهی شعر جناب احمدی بسیار گفتهاند و با نظرات صریح و روشناش در
حوزه نقد همه آشنا هستند. اما بسیاری شاید ندانند او چند داستاننویس تازه
نفس را هم به ادبیات ایران معرفی کرده است در قالب مجموعه نسلی دیگر به
عنوان سرویراستار نشر فکر روز و مجموعه صدای امروز نشر همراه. وسواس،
پشتکار و پیجوییاش موجب شکل گرفتن مجموعههای قابل تأملی شد که سر و شکل
حرفهای هم داشتند. او ناشر را وادار میکرد که با نویسندگان جوان با
احترام رفتار کند، با آنها قرارداد ببندد و حقوق و حقوقشان را هم پرداخت
کند اینها مربوط به اواسط دهه هفتاد است که هیچ ناشری حاضر به چاپ کار
اول کسی نبود.
از او بسیار آموخته و میآموزم و امیدوارم این دوستی همچنان پایدار بماند.
گله از که
دلخور از چه؟
من
پاسدار بخت خویشم:
سقف با حرمت
نان بیمنت
و زنانی
که میآیند
تا فضا را تازه کنند و کلمات را زنده
نمیمانند
که آنان رگبارند
و شاعران باغهای سرگردان2
- دویدن در تنهایی / گزینهای از شعرهای مسعود احمدی / متن دو زبانه/ گزینش و ترجمه: منصوره وحدتی /نشر افراز / چاپ اول 1390
- دویدن در تنهایی / ص 71