سمانه سوادی
این روزها
شبیه سایه ای شده ام
که عریانیِ خودش را به خواب می زند
و روی دیوار اتاقت خوش رقصی میکند
وقتی تو
آغوش مندرس معشوقه ات را می پوشی
من دگمه های افتاده ی پیراهنت را
می دوزم
به سرانگشتانم
فردا صبح
آیینه ها خواهند دید
دستان من
چقدر برازنده ی توست
شعر دوم 2
موهای من
آنقدر به شانه های تو می آید
که نیاگارا هوس میکند
خواب را
و تو نفس هایِ شرجی ات را
سرازیر میکنی
به گلویم
وقتی که حیرتِ دستانت
کشف میکند
آتش را
در سینه ی من
تو خوب میدانی
که این سیلاب
از همان نگاهِ اول
آب میخو رد