شهرام زارعی
به یادم باش !
آنگاه که در آب ها شیرجه می زنی
تا برایم نان بیاوری
در تقابل با کوسه ای
که آرواره هایش را باز کرده است
به یادم باش !
آنگاه که خشاب ات خالی می شود
در شکم آنکس که رفته نان بیاورد
برای یکی مثل من
به یادم باش !
هنوز هم دست ات را ...نه ! انگشت ات را
محکم گرفته ام
که در بین مردم گم نشوم