اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 10 فروردين ماه 1403
20 رمضان 1445
2024-03-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 262
بازدید امروز: 8688
بازدید دیروز: 13187
بازدید این هفته: 21875
بازدید این ماه: 107481
بازدید کل: 14682596
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



تنها شدم در بسترم



                                 اشرف گیلانی



شب شد تمام سایه ها در راه جا ماندند
تنها شدم. زانوی غم ها را بغل کردم
از من صدای هق هقی پیچید، باران بود!
بالشت های بی سر و پا را بغل کردم

تنها شدم. تنهای پر تشویش نا آرام
دستی به سوی دست های من نمی آمد
در رختخوابم چاه کندم خواب هم دیدم!
گرگی نبود و بوی پیراهن نمی آمد

تنها شدم با اشک ها. با اشک ها اما
این فصل غرق خشکسالی پر نخواهد شد
در من فراوان نقطه چین هایی که خالی ماند
با خواب ها جاهای خالی پر نخواهد شد

تنها شدم در بسترم. تصویرها اما
در خواب های پیش روو با من چه می کردند
با دست هایی بسته تا آن دورها رفتم
زنجیرها زیر پتو با من چه می کردند!

بالشت های بی سر و پا را بغل کردم
آغوش از محنت لبالب! مهربان تر باش
تنها شدم.آن سایه ها در راه جا ماندند
آه ای سیاه زنگی! ای شب! مهربان تر باش


شعر2


مانده اي در خودت چه خواهد شد؟
در شبي بي نهايتي اي زن!
نوري از دور دست پيدا نيست
پشت اين پرده شب ادامه من

كوهي از نابرادري از هيچ! در سر من به چاه مي افتد
روز آبستن از شب از ترديد ناگهان پا به ماه مي افتد
من سرم را به سنگ مي كوبم. ريگ، در كفش من به جا مانده است
پشت اين پرده رنگ بي معناست، موجي از خون به راه مي افتد


من سرم را به سنگ مي كوبم. در سرم غير باد بر پا نيست
حرفي اما نمانده تا گفتن، در سكوتي كه هست ... اما نيست
در سكوتي هراس جنبيدن- در خيابان به دور ميدان ها-
كوچه ها را صدا زدم در باد! توي اين كوچه يادي از ما نيست

من سرم را به سنگ مي كوبم. دستِ در هاوني مرا مي ساخت
مثل يك در به هيچ بسته شدم. شب آبستني مرا مي ساخت
پشت اين پرده شيشه اي دلگير، با دلي كه به بودنش شك بود؛
مي كشيدم به سمت يك ديوار، در شبي ناتني مرا مي ساخت

من سرم را به سنگ مي كوبم.در هوايي كه سخت آزادم!!!
در خيالي كه فكر مي كَشدم.، مي رود هر چه درد از يادم!
توي دلتنگي هاي آزاديم، در خياباني خسته جا ماندم
يك نفر مست، هر چه رِشتم برد. رفتم از ياد و داد بر بادم.




در دل تَنگ روز آزادي م، نسلي از ما كه سربداران شد؛
دست هامان يكي يكي افتاد، سينه آرامگاه ياران شد.
من سرم را به سنگ كوبيدم. موجي ازخون به كوچه ها پاشيد.
پشت اين پرده رنگ، بازي بود. رنگ بیچاره تیر باران شد
اشرف گیلانی






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات