مهدی مهراد
به یک اندازه
تلخ و شیرین بود بازی
مثل افتادن دندان شیری
درخواب
چشم بسته
با چشم بند شکلاتی
من به دامن تو چسبیده بودم
که تنها تو پیدا بودی
و لا به لای ملافه ها پیچیده
گم کردی مرا
و من
در همهمه ی همه دست ها به هوا
نمی پریدم ازخواب
در ردیف چندم یخچال
که بازبازی را نبازم
این بار تو نبردی عزیزم
اما شکلاتی که لای لحد پیچیدی
من بودم
شعر2
بارها
ماه را دیده ام
با پوست پلنگ
بر بلندترین شاخه
وقتی که می افتد
درختی
با شلیک یک گلوله
وجنگل فرار می کند
با گله ای گوزن...
بارها
خیره با شکارچیان
در انبوه گاز اشک آور دیده ام
پرواز فرشته ایی را
با شلیک یک گلوله
وقتی که هجوم می آورند درختان
با مشت مشت برگ های پنجه ایی
بارها
چه قدر دلم می خواست
با من به دور دست ها خیره می شدی
به آنجا که کبک های دامنه
آزادانه دانه می چینند
و می دانند
که این دوربین کهنه
این بار بدون تفنگ آمده است