اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 11 فروردين ماه 1403
21 رمضان 1445
2024-03-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 259
بازدید امروز: 1136
بازدید دیروز: 12701
بازدید این هفته: 1136
بازدید این ماه: 112630
بازدید کل: 14687745
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



لا به لای حرف‌ها




                         
                                 حسین محسنی

لا به لای حرف‌ها



 

«شعر شیء­یی است که با زبان، ریتم، باورها و وسواس­های این یا آن شاعر؛ این یا آن جامعه ساخته می‌شود، محصول و فرآورده­ی تاریخ و جامعه­یی است، اما شیوه­ی تاریخی بودن­اش تضادمند است. شاعر چه بخواهد چه نخواهد، شعر ماشینی است که ضدِ تاریخ تولید می­کند. مبنای عملِ شاعرانه، واژگون سازی و دگرگون­سازیِ سیاله­ی زمانی است؛ شعر زمان را متوقف نمی­کند: با آن مخالفت­سرایی می­کند و چهره­یی دگرسان از آن می‌سازد.» [1]

به کار نقد نمی­پردازم. گویا نوالیس هم گفته بود: «نقدِ شعر کارِ عبثی است.» در سطرهایی که در بالا از اکتاویو پاز نقل قول شد ـ جدای از میزان تأییدپذیر بودن آن ـ تکیه‌ام بیشتر بر آن بخشی است که پاز به چهره­یی دگرسان اشاره می­کند.

روبرتو خوارز در کتاب «شعر و واقعیت + قطعات عمودی» پیرامون جهان اطراف شاعر این­گونه می­نویسد: «شعر تجدیدِ تقدسِ جهان به معنای راستینِ آن است. آن هم با وجودی که شاعر می­داند سلطنت­سرای او از آنِ این جهان نیست. اما این را نیز می­داند که این سلطنت­سرا از آنِ آنچه جهانِ دیگر می­نامند هم نیست. پس در این صورت، چاره­یی دیگر برای او نمی­ماند جز این که جهانی نو، جهانی سوم، بیافریند. جهانِ شعر، که واقعی‌تر از جهان­های دیگر است، آخرین راهِ نجات ما، منبع غاییِ جبرِ اسرارآمیز بودنِ ماست.»

به این سطرها از شعر «ببر دیگر» خورخه لوئیس بورخس توجه کنید:

...
اکنون به شکار ببر سومی بپردازیم،
ولی چون آن دیگران این یکی هم بگونه­ای خواهد بود
از آنچه من در رؤیا دیدم، ساختمانی از کلمات،
و نه ببر گوشتی و استخوانی که به­ دور از همه اسطوره­ها
بر زمین گام می­زند. من این چیزها را خوب می­دانم،
با این همه نیرویی مرا به پیش می­راند
به درون این جستجوی گنگ، نامعقول و باستانی،
و من در خلال ساعات ادامه می­دهم
به تعقیب ببری دیگر، جانوری که در شعر یافته نشود. [2]

ببری دیگر، جانوری که در شعر یافته نشود، شکل سوم، چهره­ای دیگرسان! بورخس می­گوید؛ من زندگی نکرده‌ام، می­خواهم دیگری باشم.

چرا اینها را بیان کردم؟ در تمامی این نقل قول‌ها و بسیاری دیگر، نویسنده­های بزرگ ادبیات جهان به دنبال چه چیزی هستند!؟ مفهومی خارق‌العاده؟ گفتنی ناگفتنی؟، هنر ناممکنات یا محالات؟ به­واقع اتوپیای بوطیقایی که همه به دنبال آن می­باشند چه چیزی می‌تواند باشد؟ هیچ؟! شاید باید بگوییم؛ هیچ چیز واقعی­تر از هیچ نیست.

امیدوارم با این مقدمات بتوانم زاویه‌ای برای ورود به کتاب «گزراش ناگزیری» شمس آقاجانی بگشایم. خصوصاً بخش اول این مجموعه با نام «آفریقا، ترکیه: گزارش سفر (یک شعر بلند)».

شمس آقاجانی بارها بیان می­کند که؛ بهترین شعرها در مورد شعرند. این جمله جای بسی تأمل دارد. شاید این جمله را بتوان به نقل قولی دیگر از ایشان مربوط دانست، او در مصاحبه با روزنامه‌ی شرق می­گوید؛ هر شعری عاشقانه است، و هر شعر عاشقانه، دو بار عاشقانه است. [3] بورخس در کتاب این هنر شعر به نقل از ویسلر می­گوید: «هنر اتفاق می‌افتد.» [4] و خود در ادامه آن را تصحیح می­کند و می­نویسد: «هنر هربار که شعری را می­خوانیم، اتفاق می­افتد.» این دوباره­های اتفاق رفتار شعری، اگر به آن توجه کنیم، گویی این هنر را در شعری که در مورد شعر است چند باره می­کند. یعنی رفتارهای شعری، در شعری که در مورد شعر ­باشد، به نوعی بازی هنری در هنر، گویی لذت و زیبایی را دو چندان می­کند. بگذاریم شعر از خودش بگوید، مثل همین سطرها، که در آن معشوقه‌ی ناممکنات، که اتفاقاً ممکن و مثل زدنی است، همچون ماهی در دست‌های او قرار نمی­گیرد و می­بینیم که اتفاقاً به چه خوبی قرار می­گیرد. رفتار که نه، زندگی می­کند. می‌خندد و راه می­رود. و شیوه‌های ناتمامی­اش، تماشایی ناتمام می­ماند:

هرشب با ساعت 8 قراری دارم
هر شب درون خلوتم که از عریانی تو آن جا می‌روم
                                                          زیبایم
کجاست شکل تمام شده‌ات
هر شب کنار آینه از شرمِ تو بیرون نمی‌روم جایی
هرشب به صاف شدن       به آب زدن        مثل یک ماهی

در دست‌های من قرار که نمی‌گیری
هر شب قرار روی تو زیبایی
راه رفتنت      خنده کردنت      طرز خواندنت       شرمت
و لبخندی که نمی‌زنی هر شب
به شیوه‌ای تماشایی...

شعر هربار تجربه­ی تازه­ای است، هربار شعری را که می­خوانیم، تجربه اتفاقاً رخ می­دهد و این یعنی شعر. اما شعری که در مورد شعر باشد چه؟ آیا این رفتار تجربی به دلیل رفتار شعریِ خود شعر، در آن دو چندان نمی‌شود؟ به منتخب ذیل توجه کنید، با توجه به شکل تمام شده­ای که آقای آقاجانی در این سطرها و سطرهای متعاقب این مجموعه به جستجوی آن است، چه چیزی جز خود شعر می­تواند در این سطور عاشقانه­گی کند!؟ با این رفتار زیبایی که برای شعر مانند معشوقه­ای پویا و سرزنده در نظر می­گیرد:

...
اما مگر اتفاقی افتاده در دست من
که فرار نمی­‌کنی از دست من
من در زبان مادری‌ام عاشقم همین
کنار تنگه‌ی بسفر،
رفتار کردی‌ات چه دیدنی‌ست
شرم ترکی‌ات/ انحنای غربی‌ات/ عِرق دینی‌ات
شوق شرقی‌ات/ اشک بی دلیل/ دو تا چشمِ رنگی‌ات
یادهای تلخ/ راز شیرینی‌ات/ میل دیرینی‌ات
درد عافیت/ کنج معصیت/ حربه های کلامی ات
ذات خواندنی‌ات
شنیدنی‌ست
پس کجاست شکل تمام شده‌ات!
من به زبان مادری‌ام عاشقم همین
...

اگر بخواهیم مفهوم را تشریح کنیم، شاید بتوانیم بگوییم که مفهوم تجریدی از رویدادهای قابل مشاهده است که معرف شباهت­ها یا جنبه­های مشترک میان آن رویدادهاست. مفاهیم واژه­هایی هستند که برای توضیح دادن و یا معنا دادن به تجربیاتمان از آنها استفاده می­کنیم. اما به راستی چه تجربه­ای در پس مفاهیمی که در سطور قبل ذکر شده قرار دارد؟، کدام معشوقه به جز شعر می­تواند ذاتی خواندنی داشته باشد که شنیدنی هم باشد؟! آیا شما تجربه­ای غیر این دارید؟ و توصیفات بالا جز به شعر، به چه چیز دیگری می­تواند مربوط باشد؟! شعر شاید تنها چیزی باشد که ذاتی کاملاً خواندنی دارد، جدا از مفاهیم و موضوع. شاید بتوان گفت موضوع شعر خود شعر است.

در این شعر و دیگرهایی از این مجموعه، و به کل در این کتاب، شعر رفتار مضاعفی دارد، یعنی به شدت مستعد تبدیل شدن به شکل «آن دیگری» است. شعری که به واقع دنبال بیان چیزی نیست، در عین حال روایت­های نامحسوسی برای گفتن دارد، و هر نقطه­ای در آن، درگاه یا نقطه­ی عزیمتی است تا مخاطب را به هر کجا که می­خواهد پرتاب، یا نه بکشاند! جدای از مفاهیمی که در این سطرها در انتزاع، یا در واقعیت اطراف (به شکل آرمانی یا ایده­آل ذهنی و یا عام فلسفی) در آنها وجود دارد، شکل سومی از مفهوم فرا­واقعیتی یا فراذهنی وجود دارد که مدام از واقعیت به انتزاع و از انتزاع به واقعیت در حال حرکت است؛ بی­وزنی در معنا. که وقتی در آستانه­ی ارتباط شهودی با اشیاء و پدیده­های پیرامون خویش و در نزدیکی با مشهودات زبانی قرار می­گیرد، شکلی واقعی می‌یابد. اما برای این‌که مفهوم را تقلیل دهد در بازی هنری خارق­العاده به مهار مفهوم انتزاعی پرداخته، و تا سطح شعور مخاطب همراهی می­کند. رفتاری که به همین دلیل هرچه بیشتر مدعی محدود کردنِ خود به حقیقت باشد، از حقیقت بیشتر فاصله می­گیرد. شاید بتوان این رفتار را به منزله زندگی شعری شعر در نظر گرفت. این تصاویر نه با هم ترکیب می­شوند، نه از هم جدا، بلکه در واقعیت و ذهن دچار نوع خاصی از رفتار می­شوند، که در بیان، توصیف و کلام نمی­گنجد. رفتاری که هر شاعری (به معنای واقعی کلمه) در جستجوی آن است.

و شاید به دلیل حس مکاشفه و جستجوی آن است، که لا به لا را همه­ی ما دوست داریم:

لا به لا را دوست دارم

لا به لای حرف‌ها

لا به لای آدم‌ها

لای کتاب‌ها

لا به لای موها

عادت کرده‌ایم حرف‌های‌مان را،

لا به لای حرف‌های‌مان بزنیم.

عشق اگر شدید باشد

 لو می‌رود همه چیز...

شمس آقاجانی حرف‌هایش را لا به لای حرف‌هایش می‌زند، و گویی در لا به لای حرف‌هایش، حرف‌های دیگری جریان دارد. همین است که ما در برابر این اثر در عین آزادی به هیچ وجه آزاد نیستیم، باید آن را بررسی کنیم، کشف کنیم، مثل همان سطرهای شکاف­تن، کلمه کلمه بشکافیم، چنان که این قانون یا آن قانون طبیعت را کشف می­کنیم. بعد از آن باید بپیچیم؛ مثل همان شب در استانبول، و رهایش کنیم، چرا که قرار ما با هنر لذت است؛ ما قرار ما همین بود رویا!. و لذت ببریم. و آنچنان این «ما» عمق دارد که به غیر آن را نمی­توان تصور کرد، «ما»یی که از ترکیب شعر و شاعر به وجود آمده. همین است که قاف عشق را می­کشد و هفت سال تمام یکسره به کار شکافتن می­پردازد، شکاف‌ها و فاصله­هایی که حالا، آن همه را فقط شعر می­تواند پُر ­کند.

شکاف‌ها و فاصله­هایی که باعث می­شود شعر تمام نشود، و شاعر همچنان در حسرت این اتوپیا جان ­دهد:

می‌میرم
برای شکل تمام شده‌ات
می‌بینی که این سفر تمامی ندارد.

شاید به همین دلیل باشد که پُل والری (Paul Valery) می­گوید: «هیچ شعری پایان نمی­گیرد؛ وانهاده می­شود.» تا در مسیر زندگی خود، به هر کسی که می­­رسد (خصوصاً مخاطبان اجباری آن)، شکل جدیدی به خود بگیرد، تا شکل­های تمام نشده­اش همچنان در عین تکمیل، ناتمام بمانند.

سخن گفتن از شعرهای شمس آقاجانی در وجهی یگانه، از آن رو که خود شعرهای او مبتنی بر سخن گفتن در ابعاد گوناگون است، ناممکن است. تنها باید آنها را زندگی کرد، تجربه کرد، و در هر خوانش دوباره از نو آفرید. چنان‌که خوارز می‌گوید: «یگانه شیوه­ی دریافت کردن یک آفرینش، از نوآفریدنِ آن است. و شاید هم خود را با آن آفریدن.»

 

پانوشت‌ها:

1.      شعر و واقعیت+ قطعات عمودی، روبرتو خوارز، ترجمه‌ی بهروز صفدری، انتشارات بازتاب نگار، 1387، ص21

2.      هزارتوهای بورخس، خورخه لوئیس بورخس، ترجمه‌ی احمد میرعلائی، انتشارات کتاب زمان، 1381، ص 121

3.       تو چرا کج نشسته‌ای شمس! گفت‌وگو با شمس آقاجانی، بهنام ناصری، روزنامه‌ی شرق

4.      این هنر شعر، خورخه لوئیس بورخس، ترجمه‌ی میمنت میر صادقی، انتشارات نیلوفر، 1381، ص17









ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات