اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
سه شنبه ، 28 فروردين ماه 1403
8 شوال 1445
2024-04-16
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 12
بازدید امروز: 3748
بازدید دیروز: 3143
بازدید این هفته: 26863
بازدید این ماه: 258357
بازدید کل: 14833472
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



مرد عنكبوتي

                             
                                   ارمغان بهداروند




 

مرد عنكبوتي

 

قد كشيده است پسرم!

مي­توانم نقطه­چين دندان­هاي شيري­اش را

با بعضي علامت­ها پر كنم!

بتمني كه روزها نقشه­ي نجات مادرش را در سر دارد

و شب­ها، زورويي است كه نقش اسب­اش را پدر بازي مي­كند

به علامت­ها توجه كن زن!

اين قد كشيدن به لحظه­اي مي­ماند

كه موج­ها با ماسه­هاي زير پايت تباني مي­­­كنند

و پرچم سفيد دست­هايت را

دريا به زير مي­كشد...

اين­ها را كه مي­گويم انگار پدرم هستم

كه با سيگاري در انگشت

براي مادرم درد دل مي­كند

آن وقت­ها كه بلد نبودم از 1 تا چين و چروك صورت­شان بشمارم.

مرد عنكبوتي!

چقدر اين روز­ها

لبخند دزدي زياد شده است...

شعر دوم

ما نفس­هاي آخرِ را خرج مي­كرديم

و زندگي كه مي­ديد وُ نمي­ديد

نُت­هاي"جووني هم بهاري بود و بگذشت" را سوت مي­زد.

در من كسي خودش را شخم مي­زد

با گاوآهني كه به معشوقه­اش شبيه بود

و خشک­سالی در همه چیز اتفاق افتاده بود

آن­قدر که ما برای شادی ابرها خیرات می­دادیم...

لال بودم

اما در چشمانت

ترجمه­ می­شدم.

من دیکتاتوری بودم

که در سرنگونی مجسمه­ هایش

یَزله می­کرد...

و حالا در این لحظه

چقدر دوست دارم

به شنیدن نام تو

اولین گلوله شلیک شود

همه­ ی دنیا همین است...


    






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات