حبیب شوکتی نیا
ماه را روشن کشیدی و
تاریک شدی
..... ماه کثیف
هنوز هم می تابی
هنوز هم ... (فرامرز سده هی)
از
نازکایِ لبخندت لیوانی
نوشیدم
و درین
اتفاقِ ساده /
تو را بوئیدم .
دیگر
از آسمان نمی گویم
و
این
همه ستاره یِ خاموش
و
ماهی که
نقطه یِ
سیاهی ست / بر سطرِ
اولِ شب هامان .
ما
در نگاهِ نازکِ
واژه ها
پنجره یی
می جستیم به ماه
/ ماهی که
کثیف نبود
اما
این دست هایِ عبوس
/ در دفترمان چه می
جویند ؟
و
سطرهایی که به
خدا می رسانند ما را
چقدر کوتاهند .
وینک که
در
قدقامتی به لهجه یِ بهبهانی
/ شعر نوشیده ام
و لیوانی
دمت گرم ؛
این همه
تاریکی ارزانی یِ روزه دارانی
که
با لجن افطار
می کنند
نه
مایی
که سیه
چرده گی مان را قسمت
کرده ایم به شعر .
و به این
بهانه سپید می پوشیم
اغلب
سپید
مثلِ ماه
ماهی
که کثیف نیست .
بهشت در ایستگاهِ آخر
نیست
لبخند می زند خورشید از گلویِنازکت
ودر شیبِ سپیدِ نور
شناسه می پوشد .
سیبی که اولین گناه را سرود
در
رستاگِپیراهنت تکثیر شده است
من از اولین دگمه هایِتو بهشتی می شوم
و با لمسِ وسوسه یِ اهریمن
در ایستگاهِ آخر
چمدانم را می بندم .