لهراسب زنگنه
« بازنشستگان در نوبت »
مردان
بازنشسته
لمیده در پارک
- روی نیمکتی شکسته
رنج های روزگار رفته را مرور
می کنند .
آنجا پشت گل ها و بوته ها
مرگی به کمین مردان را شماره می کند
من
و مرگ ایستاده ایم رخ به رخ و خوب می دانیم
پایان هر چیز نزدیک می شود .
شعر دوم
« فیدل ، آه فیدل »
اینک
جهان نا شکیب
چون سنگی گران
خوابیده بر زبان سکته کردۀ تو
با چشمانی بی رمق
تا آن سویِ امواج
بازیگوش کارائیب نظاره می کنی
– سکوت را گریز را و
روندگی را ،
و شرم زمین رنگ می بازد
در حباب هایی طلائی
که سواحل زیبای ترا
به بازی گرفته اند .
فیدل ، آه فیدل !
« سیرا ما یسترا »
هنوز ایستاده در
رؤیای قایق هایی آوازه خوان
که هِی از خیال های تو دور می شوند .
امّا تو
شکسته ای در سکوت خود ،
و در افقی که دیگر پیدا نیستی !