یوسف صدیق( گیلراد)
کنار لبهایت میآید
با نفسهایت درمی آمیزد
و ذره ذره
در تابستان بوسههایت غرق میشود.
نمی دانم
قند در دل من آب میشود
یا
در استکان چای
با
اینهمه،
برنامه همیشه کامل است.
چای هستیاش را می سوزد
و
اتمهایش را صرف تشنگی ات میکند.
تو انرژی گرمایی ات را بازمی یابی
و من که ثانیههایم را سکه دوزی نکرده ام،
به
غنی کردن اوقاتم با تو دل میبندم.