پژمان قانون
یک لاقبا در تاریکی درد
نگرشی بر "مادرد" سرودهی علی عبدالرضایی
درابتدا و بدون هیچ پیش زمینهایی میتوان پرسید که اوصولأ چرا مینویسیم؟
گرچه این سوال میتواند تا اندازهی تکراری به نظر برسد، اما همچنان
اصلی اساسی و تامل برانگیز مینماید. اساسأ چه نیازی به نوشتن داریم؟ کدام ساز
وکارها در ما این حس را تولید میکنند که باید بنویسیم. شعر بنویسیم، داستان
بنویسیم یا نقاشی کنیم یا احتمالا یک نمایشنامه بنویسیم و یا یک مجسمه بسازیم که
در حکم یک متن، خواننده- بیننده را مشعوف سازد.
موریس بلا نشو در این باره میگوید "نویسنده خود را در این
موقعیت مییابد که دیگر چیزی برای گفتن ندارد، وسیلهای برای نوشتن ندارد و معذالک
خود را در برابر نیاز مفرط نوشتن میبیند" (بلا نشو، 16،1385)
ایجاد یک موقعیت عمیقأ متناقض همواره میتواند نویسنده را در برابر
نیاز مفرط نوشتن قرار دهد.
موقعیت و نوشتاری حاصل از تناقض و نیاز مفرط . این وضعیت در بطن خود
میتواند شاعر- نویسنده را انسانی در تجربهی زیستی خود، وحشت برانگیز معرفی کند.
این انسان گویا عواطف و نه احساسات خود را سخت دچار نقصان، بیرنگی، تناقض و حرمان
میبیند.
زیستن در محیطی که هیچ گونه قرابت با روح انسان دست کم در نوع شرقی
خود ندارد.
علی عبدالرضایی را در تجربهی شعری اخیرش، یعنی مادرد، به دور از این
گونه مفاهیم و مصداقها نمیبینیم. شاعر- راوی در زیستنگاه اخیر خویش در موقعیتی
متناقض و سخت حرمان برانگیز قرار گرفته است.
عواطف و در نتیجه جهان روانی او شدیدأ مورد تلاطم قرار میگیرد. او در
موقعیتی ویژه و تأمل برانگیز میسراید.
چه قدر این سمت هستی که هستم آن سمتی ترم همه ایرانند
پدرد! مادرد! برادردم!
حالا من از درد وخیمتر است
نوشتن ار من عقیمتر است
و لندن که آب و هوای مش کردهی دارد هنوز
خواهرانه منتظر است
مرگ روی بدنم دراز بکشد
ص 7و8
وقتی این پارهی شعری را میخوانیم بار دیگر میتوان به سخن موریس بلا
نشو رسید. "نیاز مفرط نوشتن" . راوی خود را شدیدأ محتاج به نوشتن میبیند.
او در موقعیتی متناقض میگوید "نوشتن از من عقیمتر است" .همزمانی که
نوشتار در معرض این خطر است که عقیم بماند،
سرسختانه اما این راوی دچار حرمان است که مینویسد
پدرد! مادرد! برادردم!
از این سه تن انگارمادر راوی از موقعیتی ویژه و استثنایی
برخوردار است. او در جایگاه مرکزی و عمیقا منحصر به فرد قرار گرفته است. انگار
مادر هم درد بیشتری را تحمل میکند و هم باعث شده راوی نیز متقابلا نسبت به دوری
او رنج بیشتری ببرد. در نتیجه همو است که
به همراه سایر اعضای خانواده عمیقأ با درد ادغام شده است. زیرا
تفنگی تازه دنیا را هلاک کرده است
گویا این تفنگ، راوی را به درد مادر دچار کرده باشد. انگار باعث تمام
بدبختیها و رنجهای راوی این تفنگ به خصوص باشد.
این طرف دنیا پسری
هم اگر داشته باشی
پسری در این طرف
دنیا هست ص 11
به وضوح پیداست که " یک طرف دنیا" نهایت درماندگی و غریبگی
شاعر- راوی را میسازند. "این طرف دنیا" جهان غریبگی راوی است. جهانی که
هیچ با او آشنا نیست.
راوی در ادامه میگوید:
این جا اگر باشی
دیگر آن نیستی که آن جا هستی
دگر دیسی شخصیتی و روانی راوی حاصل زیست در جهان- شهرهای بزرگ است.
وجود راوی – شاعر در این جهان شهرها به یک دیگری بیگانه تبدیل گشته است. جهان شهرهای
مدرن که روح راوی را آزارده ساختهاند. از همین روست که میسراید:
دیگر نمیخندم
حتی نمیگندم
تنها تنهایی خودم را
انجام میهم ص 11
در راستای این گونه مفاهیم جلال آل احمد میگوید "آنچه بخصوص در
این باب اضطراب آورست این نیست که جهان دارد به تمام و کمال دارد صعنتی میشود.
اضطراب آورتر این است که آدمی برای این نوع تغییر شکل جهان آماده نیست".
(یونسکو، 1378، مقدمه، ص 8)
میتوان این سخن آل احمد را مقداری جرح و تعدیل کرد. باید بگویم دست
کم انسان شرقی این آمادگی را در خود نمیبیند که در شهرهای بزرگ، صنعتی و مدرن
جهان به زندگی عاری از مشکلات خاص خود بپردازد. چه بسا که روح شهروندان شرقی جهان
با این دنیای خشک اخت نگشته است. این انسان شرقی در تمدن تازهی جهان دچار
سرخوردگی و حس نوستالوژیکی عمیق میگردد که اصولأ سکونت وی را در شهرهای جدید و
بزرگ جهان نامفهوم میکند. راوی احساس میکند هنوز به آن سر دنیا وصل است. دنیایی که درون اوست. دنیایی که پس از سالها
هنوز نمیتواند فارغ ازآن به زیستن بنشیند. و ازهمین رو و در پیوند با این مفاهیم
است که میگوید:
حالا که هرچه میکند باران
نهر در جای دیگری میکنم
رفتن
اصلا شاشیدم به هر چه لندن ص 23
در این فرآیند لندن به نماد جهان- شهرهای غریبه و مدرن امروزی بدل میشود.
جهان نا آشنای راوی که زیستنگاه به ناچار اخیر اوست. ماحصل این زیستن لحنی عصبی در
نوشتاری شاعرانه است که گاه وبیگاه در مجموعه رخنمون میشود.
در واکنشی حسرت بار اما نسبت به این جهان شهرهای بزرگ است که راوی در
شعر "تهران" پس از توصیف یک قرار عاشقانه در یک کافه میگوید:
اگر همهی اینها
و اینها
زیر آسمان سیاه تهران بود
چقدر میچسپید ص 83
در این پاره ی شعری و در پیوند با کل مجموعه ایماژها ناقض، معلق و
حسرت بار توصیف میشوند. گویی این خود راوی است که ناقض، بیهوده و حسرت بار زیست
میکند. راوی ابتدا در یک فرایند نوشتاری تولید میکند که در وهلهی نخست برای خود
ساخته است و سپس برای دیگر مخاطبان.
راوی از جهانی آشنا به جهانی ناآشنا و غریب سفر کرده است. حس
نوستالوژیک به همراه موقعیت تعریف ناشده در جهان – شهرهای صنعتی، توأمان روان راوی
را دستخوش منازعاتی ویرانگر در درون کرده است.
این انسان- راوی یک لاقبای امروز معلق و بی قید و در عین حال عصبی و
غمگین در عرصهایی سهمگین قدم میگذارد. او در جهانی زندگی میکند که هنوز آمادگی
ورود به آن را ندارد. این جهان برای شهروند شرقی آن (راوی- شاعر) بسیار غریبه و
نادلکش است. این موقعیت در ایماژها و تصاویر شعر "گزارش صبحانه" میتواند
به اوج خود برسد.
یک تخم مرغ دو زرده در تابه
دو فنجان
که کار یکی ش را خودم ساخته باشم و بعدی
مانده باشد هنوز منتظر
بر میز صبحانهایی یک نفره
که او برخیزد از خواب و
اویی در کار نباشد دیگر
پارهی پنیری کپک زده
قطعهای از سمفونی انتظار بکت
تکهای از بازوش
که نامش را گذاشته باشند باگت
سفیدی دور نی نی
ننهی دست نخوردهی چشمهاش
در فنجانی که بر میز مینشیند و
دست نخورده میرود در ظرفشویی
و دو تا صندلی متواری
که با هیچ فنی دور هم جمع نشوند
گزارش صبحانهی من است
بعد از او
که بعد از من ندارد دلخوشی جز
به لندن رفتن از لندن ص 50
دراین شعر شاعر میز صبحانهایی را توصیف میکند که برای دو نفره چیده
شده، اما در غیبت معشوق- همسر راوی به تنهایی و نه چندان مایل صبحانه را به تنهایی
میل میکند. سپس ظرفها را نشسته در ظرفشویی رها کرده به شهر (لندن) میرود.
به تنهایی غذا خوردن شاعر- راوی نقطهی عطفی در این روایت شعری به
حساب میآید. مضافأ اینکه راوی پس از توصیف این صحنه و در پایان شعر به شهر (میدان
غریبگی) میرود.
ژان بودریار میگوید: "کسی که به تنهایی غذا میخورد مرده است ولی
این امر در مورد کسی که به تنهایی چیزی مینوشد، صدق نمیکند. چرا چنین
است؟".(بودریار، 1390، 26)
"گزارش صبحانه" اوج غربت و واماندگی شاعر است که سعی دارد
در نوشتار و عبارتی شاعرانه خود را نشان دهند.
بر سر یک میزه دو نفره تنها نشستن فقدان بزرگی برای شاعر محسوب میگردد.
راوی در فقدان مادر با درد ادغام شده، برای تجسم وجود وی به وجود معشوق- همسر پناه
میبرد. معشوقی که در جهان شهرهای غریبه برای او نقش زن- مادر را دارد. اما این
زن- مادر نیز او را تنها گذاشته یا اصولإ از اساس این زن- مادر وجود خارجی نداشته
است.
اگر در پی این نباشیم که پاسخ بودریاد را داده باشیم که، چرا کسی که
مینوشد تنها نیست، میتوانیم بگوییم شاعر- راوی از تنها خوردن به تنها نوشیدن
پناه آورده است.
گویی شاعر ما تنها مینوشد. تنهای تنها. خیلی تنها. اما درا این
تنهایی هیچ تنها نیست. کسانی با او گفتوگو میکنند که در سکوتی وحشیانه فرو رفته اند.
راوی بر بالای تریبونی قرار گرفته و دارد منولوگی را به منصهی ظهور میرساند که
در بطن خود یک پتانسیل بسیار قوی دارد که به یک دیالوگ اساسی تبدیل شود؛ ولو این
دیالوگ هیچ گاه محقق نشود.
گویا تک و تنها غذا خوردن به راوی این مهم را به مثابهی یک واقعیت
غیر قابل انکار فهمانده است که باید تنها بنوشد، تنهایی که بسیار کسان با او هستند
یا دست کم بسیار کسان هستند که او را میشنوند.
عبدالرضایی در گزارش صبحانه در راستای نوشتار مد نظر موریس بلا نشو از
تنهایی خوردن در فرآیندی متمایل به جهانی شاعرانه به تنهایی نوشیدن روی میآورد. تنهایی
نوشیدن او جز نوشتار در جهان شعری چیزی نمیتواند بود.
این واقعیت در کل مجموعه به طور نسبی و گاه به گاه دیده میشود. شاید
نکتهی جالب این است که بدانیم دردی که در وجود مادر خود را نمایان میکند و وجود
راوی را آزرده میسازد؛ هنگامی که با جهان شهرهای بزرگ و غریبه پیوند میخورد میتواند
نمادی از میهن راوی باشد. میهنی که در دوری راوی از آن وی سرگشته، تألم بار، حسرت
برانگیز، بیقید، مست، مشکوک و یک لاقبا در تاریکی آن گام برداشته و همزمان چیزهای برلب دارد که چیزی
جز شعر نیستند. جهانی که شاعر در آن به نوشتار پرداخته است.
این وضعیت هنگامی به مرحلهی جنون و درماندگی میرسد که در شعر پایانی
مجموعه و در واپسین بندی شعری آن میخوانیم:
مثل شعری که باید دوباره بنویسم
بیا از اول شروع کنیم
ما که آخر نداشتیم
پایان مجموعه شعر عملأ با سرگردانی شاعر- راوی آغاز میشود، پایانی که
آغاز یک شروع سخت ویران کننده به همراه دارد.
تا اینجا سخنان نگارنده نگاهی به یکی از پنجرههای گشوده شده به متن
بود. اما مجموعه شعر "مادرد" را نیز میتوان در حوزهی زیبا شناختی و
فرمی مورد بررسی قرار داد. وقتی به شعرهای اخیر عبدالرضایی دقت میکنیم چند خصیهی
بارز در آن به چشم میخورد که میتوان رئوس وار به آن اشاره کرد:
1)نوآفرینی در ایجاد تصاویر، ترکیبات و برخورد
زیبایی شناسیک با زبان: این ویژگیها اساسأ همواره جزء مولفههای بنیادی
شعر عبدالرضایی است. او توجهی ویژه به این مشخصهی بارز شعری دارد. عبدالرضایی به
طرزی نوین با زبان برخورد میکند و حاصل اینگونه برخورد با زبان این است که انرژی
پنهان موجود در سطور را آزاد میکند و به سطح میآورد. به طوری که خواننده احساس
لذتی عمیق میکند. تصاویر در نوع خود زیبا و تازه هستند. ترکیبات نیز میتوانند
بیانگر یک نوع زیبایی شناسی خاص باشند. به این نمونهها دقت میکنیم:
به من قول دادهاند
قول دادهاند چنارت کنند
ص 18
یا:
ابری که با عصا میرود عموی من است
دریا بلند و آسمان عمودی ست
ص 46
باز:
اتاقی که دست و پا شده یک تخت دارد
که گاهی چهار نفر
و یا حتی چهار نفر
میتوانند وسط
استخرش شنا کنند ص 69
همچنین:
سی و سه پل اما پدر بزرگ
اما خل
برای این که اصفهان مجنون است
و آنچه میگذرد آب نیست
ص 91
در این نمونهها رفتار تازه و اکنون جا افتادهی عبدالرضایی با زبان،
تصاویر و ترکیبات بکر وتازه به خوبی نمایان است.
2)قافیه گرایی مدرن: حقیقت امر این است که قافیه گرایی در شعر
امروز سالهاست که با چالش جدی روبه روست و موجودیت آن دست کم در شکل کلاسیکاش با
مخاطره روبه رو شده است.
اما در شعر دههی هفتاد بعضأ شاعران نوپرداز با دوری گزینی از استفادهی
کلاسیک از قافیه به شکلی نوین این امکان شعری را دوباره زنده کرده و به خدمت
زیبایی شناسی جدید شعر درآوردهاند. عبدالرضایی نیز این وضعیت را به خوبی درک کرده
است. وی با قافیه گرایی مدرن در متن خود به یک زیبا شناسی جدید میرسد که مضافأ به
آهنگ موسیقایی متن نیز کمک شایان کرده است. نمونههای فراوانی از این گونه قافیه
گرایی مدرن وی میتوان مثال زد:
دختری که خواسته باشد
خویشم کند
دانه بپاشد در صداش
پیشم کند
و در خانقاه اندامش
چرخ بزند هی چرخ بزند
چشمهام دوباره درویشم کند ص 7
یا:
حتی اگر سقف باشد یا کوتاه
سگ باشد ولی پا کوتاه
اتاقی که دست وپا دارد یک تخت دارد ص 69
و نیز:
در خواب ناز تو منهای ناز بالش
من تخت من ملافه بودم
کنارش زدی و دستی
در تو صورت شست
من مست من کلافه بودم ص 73
3)نوسان زبان: در نگاهی دیگر زبان در وضعیتی کلی گاه در
"مادرد" عبدالرضایی از یک سادگی خاص برخوردار است که معمولا به دوراز
رویه و زبان شعری خاص اوست
من دارم مثل شمع آب میشوم
و بر قلب در حال آتش میپاشم
توهم با تیر تازهای یرتاپ میکنی
آتش بیار معرکهای ص
38
یا:
همه آن جایند کسی به این تک وتنها
بها نمیدهد
نه کادویی
نه اهدای آرزوی خوشی ص 24
این نوع ساده نویسیها میتواند به دور از
معیارهای زیبا شناسی باشد، به ویژه زیبا شناسی شعر دههی هفتاد که عبدالرضایی خود
از شاعران شاخص و تاثیر گذار آن است.
در شعرهای نظیر " گنجشکها" و "کارخانه" متنهایی
تولید شدهی عبدالرضایی در سطح ظاهر میشوند. این گونه موارد میتوانند علاوه بر
اینکه به دور از معیارهای زیبایی شناختی باشند به یک کلی گویی و شعار زدگی فاقد
تاثیر است لازم نیز نزدیک شوند:
و همسری
که وقتی کتک میخورد
نمیتوانست گریه نکند
ص 66
نیز:
در زندگی من گودالی ست
که دیگر هیچ کس پرش نمیکند
ص 19
این گونه سطرهای فاقد تمهیدات لازم و خلاق، میتوانند شعر او را در
آستانهی ضربه پذیری شدیدی قرار دهند. گو اینکه عبدالرضایی عمومأ با دقتای خاص و
شگردهای شعری خویش سعی دارد، تاثیرات نوشتار به دور از معیارهای زیبا شناختی را
ناکارآمد کند و بعضأ هم موفق عمل کرده است.
در موارد بسیاری نیز همان زبان شعری مورد انتظار را از عبدالرضایی
سراغ میکنیم. آن چنان که باید باشد. زیبا، شاعرانه و خلاق.
ترسی که از واقعی وقتی میگذرد
وقعی نمیگذارد
نمیگذارد از واقعن جز نیست
حادثهای که در حال اتفاق است ص 86
همچنین:
علی بسیار است!
بسیار کرد و به گوشات نرفت زبانی که میریختم!
هنوز طبق خودی و مثل مدام در اشتباهی ص 40
هنگامی که شاعرما به دور از سادگی مفرط باشد، زبان شعری او پر بها،
خلاق و در هالهایی از جذابیت شاعرانه فرو میرود که با تعریفهای مدرن و نوین شعر
بسیار سازگارانه زیست میکنند. خلاقیت جذاب گونهی عبدالرضایی در شعرهای نظیر
"ابزوردیته" "والنتاین" و " گل اسب" نمود بیشتری
پیدا میکنند و میتوانند یک سرخوشی به مخاطب هدیه کنند که وی را واداربه چند باره
خوانی شعرها کند.
در پایان عبدالرضایی را در تجربهی اخیر شعریاش همچون گذشته موفق و
قابل اعتنا میدانم. او در این مجموعه دست به سرایش و آفرینش شعرهای زیبا و نوین
(در موارد بسیاری) زده است. هم اوست که میتواند نوشتاری شاعرانه را به معرض نمایش
بگذارد. نوشتاری که در پیوند با محیط زیست و پیرامون شاعر قرار گرفته است. و اما همچنان
امید داشته باشیم هنوز که عبدالرضایی بنویسد و شاعرانه بنویسد، زیرا
هنوز مینویسم چون
متاسفم
منابع
1)بلا نشو، موریس، جنون روز، 1385، پرهام شهرجردی، تهران، ویستار، چاپ
اول، ص 16
در مقدمهی این کتاب مترجم جناب آقای شهرجردی یادداشتی دارند با عنوان
" موریس بلا نشو، همراه ناپیدا" نقل قول انجام شده از بلا نشو از
یادداشت ایشان است.
2)بودریار، ژان، آمریکا، 1390، عرفان ثابتی، تهران، ققنوس، چاپ سوم، ص
26
3)یونسکو، اوژن، کرگدن، 1378، جلال آل احمد، تهران، انتشارات مجید،
چاپ دوم، بخش مقدمهی مترجم، ص 8