علی یاری
آثارمنتشر شده
خیس در سکانس صفر
دویدن در لانگشات
از کتیبهی جنوب
با نیچه در یک پلان
مهماندار
از سیر آفاق و انفُس میگوید
بر بالهای ایرانایر.
حالا ما میدانیم
برای لمس فرشتگان
صندلیهای جلویی راحتترند
من
و فیلسوفِ سطرهای بعد
از جلیقهی نجات
چشم برنمیداریم
و درهای خروجِ اضطراری.
ایدهی مهماندار را پسندیدیم
که در عبور از ابرها و
رسیدن به جلگهی پروانهها
به کوهستانِ زیر پا فکر نکنیم
فیلسوف
آهسته بیخِ گوشم میگوید:
از بلندی خیلی میترسم
از افتادن، بیشتر.
شعر دوم
غمنامهی حاکم اُترار
در راهآهن سرخس - تجن
مغولها
اسب میتازند
دهقان با زبان منحصرش
پیش میدود شتابان
بار ابریشم را آتش میزند
که یعنی غلاف کنید لطفا!
ما سر از بازی برنمیداریم
و حریف
ششِ دیگری دشت میکند به سلامتی!
زنی در کوپهی بغل
از آینه بیرون آمده
سراغ سوزنبان را میگیرد.
قایقی به آب بینداز
سلطان
ساکن جزیرهی آبسکون است.