نادر چگینی
من حرف می
زنم
تو حرف می
زنی
ما حرف حرف
حرف می زنیم
در دستهایی
که آلوده ی یکدیگریم
این شهر ما
را بالا می آورد
با روزهایی
که ته می کشند
شب میرسد
صدای باز
شدن یخچال
شروع کبریت
تو دو بشقاب
می گذاری دو قاشق تکه ای نان ودوشمع
حضور گرم یک
دلیل
دقیقه ها را
زیباتر میکند
تو لبخند می
زنی
من چشم می
دزدم وبه شومینه فکر می کنم
به گنجینه ی
اندامت وبه راه شیری که از پیراهنت عبور میکند
تو به عطر
شانه های خیس فکر میکنی
تا افتادن/
شکستن
ودرهم
آمیختن دو گیلاس در شعاع تاریک
من ساعت را
کوک میکنم
برای
اتفاقات فرداوبه یک جاده می اندیشم
تو پشت به
من میخوابی
واز نیامده
های یک هنوز حرف میزنی
از رنگی
سبزکه در سطرهای بعدی درخت تر قد می کشد
ما حرف
میزنیم
حرف
حرف
حرف
از عبور
خاکستری انسان-آهن –نان- کلمه
از
خیابانهای یکطرفه
از سوت
قطاردر غروب واژه
ازباروت پای
گربه ای زیبا که یک خلیج آبی می نگرد
از برابری
فیل وفنجان
از طول موج
اینطرف آب که دنیا را به خنده می آورد
از پنهان
عشقهای مثلثی تا مرگ
تا شروع سنگ
برلب ودندان زن
عبور تیره
وقت ارتفاع مارا زخمی تر میکند
وشب در
عبارت تاریک خود پهن تر
ما شهر را
بالا می آوریم
شهر را بالا
می آوریم
شهر را بالا می آوریم
تو هیچ نمی
گویی
من هیچ نمی
گویم
ما هیچ هیچ
هیچ نمی گویم.
شعر دوم
...
دیگرنیست
تا بود
وسوسه ی سرخ ناخن های به گیلاس رسیده اش
شبهای
بسیارم را
به عریانی
سیب می برد
پا به پای
گوزنی که در من می دوید.
تا بود
فرصت قهوه
ایی اندوه هم
بوی گندم می
داد
و میشد تمام
شهر را باران نوشت
عشق هم گاهی
رژ سیاه می زند
نام کوچه ها
را از یاد می برد
تا رفت
خواب هفت
پادشاه از سرم گذشت
به بیداری
کلمه رسیدم
به معلومی
پوچ
در ذهن این
شهر
که هنوز از
خواب اشیاء عبورم می کند.