اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
دوشنبه ، 10 ارديبهشت ماه 1403
21 شوال 1445
2024-04-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 103
بازدید امروز: 2034
بازدید دیروز: 2660
بازدید این هفته: 4694
بازدید این ماه: 49017
بازدید کل: 14917108
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



راوی چه دارد برای گفتن

                                  
                                     سهراب رحیمی


 

 

 

 درباره ی  « این روزهایم گلوست»

پگاه احمدی

نشر ثالث، 1383

 

برای بازخوانی ی اشعار این کتاب، شاید بهتر باشد از اول آغاز کنیم و ببینیم شاعر- راوی چه دارد برای

گفتن و چگونه می خواهد که بگوید:

 

"بر این جمع بی قبا رحم آوردم و زکات شدم

باران و نان نداشتند

در این ابرها را باز و شاعری کردم"( ص 7 )

 

زکات یعنی آنچه به حکم شرع درويش و مستحق را دهند. اما معنی زکات شدن را نیافتم.آیا منظور شاعراین است که او نیز،چون دارایی ی دیگران، قسمت شده است؟؟؟!!!

اینان کیانند که « باران و نان ندارند»؟؟؟ و راوی، در کدام ابر را باز می کند تا شاعری کند؟؟؟!!!

مقدمه ای ست بی نهایت پیچیده که ظاهرا کلید حل معماش فقط به دست خود سراینده امکان بازکردنش هست.

 واما حکایتِ شعر:

شعر چیزی نمی گوید که ما از آن بی خبر باشیم یا داستانی نمی سراید که ما ندانیم بلکه آن چیزی را در ما بیدار می کند که در ژرف ترین لایه های جان از آن با خبر یم ، اما آن آگاهی ژرف در زیر لایه ی انبوهآگاهی های روبنایی و سطحی و روزانه، پوشیده و گُم مانده و به مرز ناهشیاری رانده شده است یک گزارش یا خبر، زبان زیبا نمی طلبد زیرا زبان در آن جا در ابزاریت محض است و می باید چیزی را برساند بی آن که خود در میانه، خودی بنمایاند یا جلوه ای بفروشد. اما در یک گزاره ی شاعرانه است که زبان رخصت می یابد تا جلوه کند  زیرا این جا، ساحت شهود زیبایی ست و جهان و چیزهای در آن، نه همچون ابزاری برای هدفی در فراسوی خود،بلکه همچون تجلی زیبایی ی ذات در تجربه ی شعر و زبان شاعرانه .

از همان آغاز کتاب گام می گذاریم بر مدخل تالاری که ظاهرا با گام های سنگین قصد ارزیابی ی مختصری داریم از یک برش تقویمی و در این گذار، باید از فرش منقش قدیمی ی تاریخی عبورکرد تا به روایت دیوارهای پرده دار پر رمز و راز نهفته در هسته ی جهانی دست بیازیم که شاعر سعی می کند با تمهیدات و اشارات پیچیده و خاص خود به ما نشان دهد:

"جایی که دست های عاریه روییده اند

خطی به طرز کشیدم"( ص 7 ) 

در معنی ی کلمه ی« طرز»  این لغات را پیدا می کنیم: شيوه . طريقه اي در عمل ، طراز، نمط،، اسلوب ،طريق، سان، گونه، گون ، لون ، ترتيب.   اما طرز شدن را نفهمیدم. این از شگردهای زبانی ی شاعراست که حتمن چیزی می خواهد بگوید. اما پیچیده گویی اش خواننده را در پشت درهای بسته به انتظارمعنی می گذارد. اما سطر دیگر:خواننده به فکر فرومی رود که چرا دست ها عاریه اند؟!. آیا این به آن معنا نیست که در این زبان نمیشود زنانه گفت، مگر اینکه خط الرسم مردانه را به عاریه بگیری؟؟؟راوی آگاه است به این اصل تاریخی و بر همین اساس با زبان تاریخ و لحن ظاهرا مردانه به حکایت زنان پرداخته است. زنانه گفتم چرا که شاعر تصمیم به روایت سرنوشت زن در تاریخ این سرزمین گرفته است.

 اما این برنامه ریزی نباید خودآگاه و حساب شده جلوه کند. به همین علت روایتش متفاوت باید باشد کههست و لحنش پیچیده و گاه نامفهوم باید باشد که هست:

 

رحلی زیر طاق ضرابی و مثل والضحی تنهاست" ( ص 8)

 

والضحی نود و سومين سوره قرآن مجيد، مکيه و يازده آيه است و رحل پایه ای ست كه قرآن يا كتاب راهنگام خواندن روي آن مي گذارند و ضراب کسی ست که پول سکه می زند. آیا تصویر منتج از این شعر به معنای کتب سوزان عربها در ایران است، یا معنای تاریخی ی تمثیلی ی دیگری را می خواهد القا کند.

 اما می شود جور دیگری هم به این دو سطر نگاه کرد؛ نگاهی که بیانگر اعتراض شاعر به تاریخ است:

 

پشت این درها

پشت کردم و دست خطم را به دبستان دیگری بردم

از این ها که شاعران سرزمین من اند

باجی ها، روسپی ها و ابوجهل"  ( ص 8)

 

البته این برخورد جزمی ی راوی و همه گانی کردن شاعران یک سرزمین، لطمه به مظلومیت زن و شاعراین سرزمین و همچنین صدمه ی  تکنیکی محتوایی به حدیث روایی و بی طرفانه ی داستان می زند ومنِ خواننده را در  مظلومیت خود تنها می گذارد. اما؛ آن چه مسلم است این  است که این شعرها،

شعر خشم است، شعر عصیان. اما چه خشمی؟ به کدام دلیل؟ کدام عصیان؟ با کدام زبان؟ گاه زبانِ

شعر روان است:

 

این همه تعویذ و این همه اسب شهید از شاهنامه می آیند

مادرم فردوسی

ادبیات فارسی درس می دهد" ( ص 9)

 

 مادر نماد زایش است. و فردوسی که فارسی را زنده کرد در واقع دست به کاری زنانه زد؛ زنانه می گویم چون اساسا زایش کاری ست زنانه. و شاعر این جا به آن وجه از کار این شاعر اشاره می کند که هیچ کس پیش از این نکرده بود. گاهی زبان شاعر بغرنج است:

 

 "خلیفه ای که کز کرده است بر شتری بی خواب

حد می زند که ساق های من این مثلث تنگ را پر کند"( ص 13)

 

تا اینجا را مقدمه چیدم در معرفی ی شاعری که از مطرح ترین چهره های سالهای اخیر شعر ایران بوده است.با هم نگاهی می کنیم به آخرین شعر از اولین کتاب این شاعر:

 

"زنی که پرده ها را بدون سوال کشید

و گلها را بدون جواب آب داد

هیچ نپرسید

می خواهم روی کدام عقربه دنیا را نگاه کنم "( ص 64 از کتاب روی سل پایانی چاپ 1378)

 

 اما چرا شاعر، زبان روان و روایی ی  کتاب اول را رها کرده؟ شاید برای بازکردن پنجره ها، کشیدن پرده ها و نگاهی نو به عقربه های جهان. چرا شاعر به زبانی قدیمی، سنگین و خشن سخن می گوید؟! آیا

شاعر- راوی در اجرای شاعرانه ی کلمات جدید موفق است؟ آیا برای نمایش خشونت در تاریخ و جامعه ی پدرسالار و آرکائیک، می شود به زبانی چنین موقر و مطنطن و سنگین، شعری در اعتراض نوشت؟ جواب

 به این سوال هم منفی است و هم مثبت. منفی از این نظر که روایت شقه شقه می شود و زبان شعردر روایت پیچیده ی خودش تبدیل به هذیان های شاعرانه ای می شود که خودآگاه شاعر به نظم درآورده.

 مثبت از این نظر که آشوب کلمات، شعر را به ناکجاآبادهایی می برد که شاید خود راوی از آغاز در نظرنداشته و نوشتاراتوماتیک او باضافه ی جنونش با آگاهی ی تاریخی اش باضافه ی شکستن های نحویاش دست در دست در دست همدیگر به خلق صحنه  می پردازند. اما صحنه پردازی، کار داستان سرایان است و شاعر می بایستی علاوه بر خلق صحنه، خلق جنون، خلق زبان و خلق جهان نیز بکند.

 

نمی شود این شعرها را خواند بی آنکه نگاه کرد به این که نویسنده اش کیست:

 

"وقتی که من سروده می شدم این سرزمین علف زار بود

وقتی درخت شد به جانش افتادند

از تشکیل شاخه های من پیداست که زیر سایه حکومت می کنند

وگرنه این شهر، هیچ قرائت نداشت

اگر چه دستم را فشار دادم خوانده نشد" ( ص 8)

 

راوی می خواهد سرگذشت تاریخی اش را بنویسد، تاریخ زن را. در شاهنامه داستانی هست که ازشکم تهمینه در خواب، درختی می روید. فردوسی آن جا نماد زایش رستم را به این شکل اسطوره ای درخواب تهمینه آورده است. اینجا پگاه احمدی بی آن که از آن اسطوره و آن درخت نام ببرد، ویرانی اش را نشان می دهد؛ ویرانی ی پیش از زایش. زن؛ سمبل زایش که وقتی درخت می زاید به جانش می

افتند.چرا؟ آن چه شاعر نمی گوید را می شود خواند. در سفیدی های نانوشته این گونه می خوانیم:

جرمش این بود که زن بود؛ چون در جامعه ی سنتی ای که ادامه ی جامعه ی سنتی ی فردوسی ست،

 تهمینه قاعدتا می بایستی تهمتن( نوزاد پسر) بزاید.

و هر چه دستش را فشار می دهند خوانده نمی شود یعنی نمی گذارند که خوانده بشود چراکه:

 

من هرچه درد می کنم از فارسی ست" ( ص 8)

 

در سرزمینی که زن( انسان) ، هنوز جوان نشده پیر می شود:

 

"دکمه های نظامی ی این جنگ را که می بستم

روز جهانی کودک پیرشد" ( ص 9)

 

و در این سرزمین تا توانسته اند زبان از دهان زن کشیده اند و تا توانسته اند زبان از حلقوم شاعر کشیده اند:

 

من خاطره ی لال این زبان هستم." ( ص 9)

 

شاعر، حکایت نسل هایی را می کند که زیر ضرب سم ضربه های شاهان عادل لهیده و نابود شدند.حکایت آن ها که در ناتوانی و استیصال، دست به انتحار زدند:

 

"آینده آن قدر بی الفبا بود

که زندگی را جای خلوتی بگذارند

تا تولید خودکشی بکند" ( ص 10)

 

روایت تاریخ به شکل نو:

 

"او در دروغ نوشته می شود وفارسی

یک در میان به سرنوشت ایران می رود و قهوه ی قجری"( ص 10)

 

تعبیری نو از زبان فارسی؛ وقتی در کنار کلمه ی دروغ قرار می گیرد. آیا منظور راوی همان دروغ های تاریخی ست که هزار سال به خورد ما داده اند؟ اما تعبیر جالبی که در این شعر به کار رفته نحوه یبکاربردن کلمه ی قهوه ی قجری ست در آخر جمله که در نوع خود( تا آنجا که من می دانم) بی نظیراست. این که سرنوشت قهوه ی قجری هم نابودی ست و دیدیم که قاجارها هم علی رغم استبداد وخشونتشان سرنگون شدند. اما چرا ما هنوز دچاریم به سرنوشت قهوه ی قجری؟ سوالی ست که شاعرمی کند:

 

"نسلی در افسردگی من جاریست" ( ص 10)

 

جاری بودن نسلی در افسردگی، تصویری ست شاعرانه و روایتی تاریخی اسطوره ای که همخوانی ی معنایی دارد با حضور عنصر تراژیک در تاریخ اسطوره ای و ادبی ی این مملکت، چرا که ایرانیان از دیربازعلاقه به تراژدی داشته اند، هرچند زندگی شان هم دست کمی از تراژدی ی بی پایان رنج و محنت نبوده است. اما زن بودن سرنوشت دیگری ست و دردناک تر:

 

"ومن زنم

ظنین به سرگذشت خودم

ایران دلگیری کنار بقعه ی شاه عبدالعظیم" ( ص 11)

 

در عین حال، راوی، این تاریخ را هم زیر سوال می برد  و خودش را ایران ( اسم کشور و اسم زنانه)دلگیری می بیند کنار بقعه و ادامه می دهد:

 

ایران

نوری تپیده توی منبت های اصفهان" ( ص 11)

 

و ادامه می دهد:

 

شبیه تکیه ی طیب

و گود حاجی صفی خان " ( ص 11 )

 

ایران ( زن) نوری تپیده ( زیبایی ی پنهان) که در نهایت جزو متعلقات و تزیینات خانه و مسجد است:

 

و زن که مسئله ای نیست

شبیه لکه ی جوهر دیوانه شد

و مادرم که نصف قانون است

پیش از رسیدنم به سر در ارگ کریم خان

در شب نشست." ( ص 12)

 

در شب نشستن، تصویری ست آشنا. اما اینجا در رابطه با تمامیت این قطعه، گزارشی ست از تاریخ زنان در ایران قرن یازدهم و یادآور اینکه پایمال شدن حقوق اجتماعی ی زنان چیز تازه ای نیست:

 

امشب تمام پرده های مرا پاک می کنند خطیبان" ( ص 12)

 

و باز همان حکایت زن در ادبیات ایران که عموما دو چهره دارد؛ یا معشوقی اثیری ست که دست نیافتنی ست یا لکاته ای که لذت می فروشد:

 

تابوت مرفهی در پرلاشز

عکسم را کنار لکاته قاب بگیرد

که میان عکس های الفیه و ساتن های چروک و مغزی پوک

زیبا شوم" ( ص 14 )

 

این مجموعه شعر، سرشار است از تصویرهایی که  ایجاد فضاهای شاعرانه می کند. اما آیا این تسلط شاعر در تصویر سازی وغلبه ی زبان فخیم سنگین درباری، از عهده ی توضیح جهان امروز شاعر و شاعرامروز جهان برمی آید؟ برای دیدن، گاهی باید چشم ها را بست:

 

رودی که رفت و از سر ما هم گذشت من بودم " ( ص 15 )

 

شعر پگاه احمدی از تا ریخ بهره می گیرد. می توان او را به تاریخی بودن متهم کرد، به اینکه ادعای روشنفکرانه یا فمینیستی دارد:

 

غرق در شرح حال طاهره از پشت بام می رفتم

در باغ ایلخان تکه تکه ام از غم تلوتلو می خورد ( ص 16 )

 

بی آنکه حرفی از قتل عام شاعران زن در دوره ی قاجار بزند، خلق تصویری دردناک و شاعرانه می کند ازتاریخ به ظن شعر؛ وقتی گوهر...لعبت...قمر...تنها در محدوده ی کوچک نسخه های خطی ی قاجاراجازه دارند شاعر باشند.

 وقتی" هشتی تنگی می کند و بین شیشه های مقرنس، ابر و آسمانی نیست، راوی ناچار است " به مریضی بزند و مشتاقی تا خطی آفتاب بیاید...و شاعر نمی داند با ماه بی استخوان چه کند وقتی جز باد بر طارمی نمی ساید و شب در زیر خانه می ماند.داستان این روزهایی که گلو می شوند حکایت آسمانی ست که تا پوک روی دست های چروک راویافتاده است وقتی که او تنهایی اش را گرفته و غم کرده است و رفته است تا خاک، تا رود و باد و دریای بی کمر لخت که سر می رود. وقتی شاعر چشم باز می کند تمام باغ تنش انگار رفته است سینه خیز وگلاویز و تاریک و بلند و هرچه سر می اندازد، دست باف و اهلی می شود برپرده های بی آهنگ که شرابه می کشد. در شاهنامه زبانی مریض می بیند در دور نفرت انگیز دایره ی پهلواناما فریاد می دهدکه القصه، کاهدان من این جاست و می داند با این همه، ایران است که آغوش و علوفه و آب است هرچند از فرق سر دروغ از ریشه های پا بی جان، بی بی های غریب، زیر طنز کلاه های بی لبه درباد،چه وحشیانه می کشند او را، وقتی که او فیل است و آرام گریه می کند.زندگی کردن با هشت غروب در جای گریه ای که زیاد است در هوای دودی ی دریا و دیر می شود وقتی هوای پاک به زیر دامن برده می شود و شب به دره درخت می بندد. اما انگار برای همه چیز دیر شده است:

 

"لب ها را برداریم و...دیرشد

و روی جای خالی ام هی آب و آفتاب بگیرد

با گیر و گیره بغل کردیم ایران را و...دیرشد

و ران های زندگی سر زا رفت" ( ص 21 )

 

صفت تفضیلی را در مورد اسم به کاربردن، که در واقع از شگردهای پست مدرنیستی ست ومی تواند درحین زیبایی، ضربه به صداقت روایت بزند: " مادرترم ادبیات " که یعنی ادبیات بیشتر از مادر خودم مادرم است؛ هرچند ادامه اش به طرز شاعرانه و شوریده ای زیباست:

 

و دامنش از اشک،

خیس دروغ..." ( ص 23 )

 

یکی از نقاط قوت در شعر پگاه احمدی در نگفتن هاست، آنجا که نمی گوید، آنجا که سه نقطه می گذارد و باقی ی روایت را برعهده ی خواننده می گذارد. و من به این گونه نوشتار می گویم؛ نوشتار خلاق!شاعر جای حرف های ناگفته را خالی می گذارد. واگویه های او از نوع منقطع و بریده بریده و گاه حتی زمخت و غیرآهنگین است با رعایت قافیه  و وزن که گاه زیباست و گاه خشن و زمخت.گاهی حالت شعاری در شعرهایش می تواند به کلیت مجموعه صدمه بزند:

"بگذرم از دالان دراز و صدایم در گوشواره های زنی بپیچد:

« زن»  "    ( ص 25 )

 

 تمام این کتاب یک گردش تاریخی ست و برای زنده تر جلوه دادن وقایع، لاجرم از زبان کلاسیک هم استفاده شده. آیا استفاده از این فنون را برای اعمال قدرت کلامی و اجتماعی و به عنوان پلاکارد مبارزه مطرح می کند یا اینکار به شکل غیر انتفاعی و بیشتر توصیفی به کار رفته است؟؟؟

راسته ی این دکان ها را می گیریم و می رویم به تاریخ ( ص 28 ) 

و نگاه کنید به طنز تلخ راوی در بازسازی ی حکایات قدیمی:

 

صوفی نگاه کن!

اینها همه ادبیات من است

همه دروغ است و دروغ

« فیه مافیه» ی که از کلماتش زشت می شوم  ( ص 30 )

 

لحن شاعر، بیانگرنگرش ذهن خلاق و نقادانه ی اوست و تلاشش برای یافتن جهانی نو و زبانی تازه. ولی او می داند و همچنان اعتراف می کند:

 

کسی به بازار پنبه فروشان نبود

یکی به پرسه نیست در این شهر

در گردنبندم یکی که پاره می شد و می ریخت نیست

در غرفه « کیمیا» مرده است    ( ص 30 )

 

و نگاه کنید به برداشت او از عشق:

 

جماعت فقرند

ِگل بر غروب می مالند

اینان به هرچه می ارزند

عشق می ورزند  ( ص 30 )

 

راوی با مطرح کردن تعریف کهن از عشق ، موفق به ایجاد تصویر نوینی از عشق هم نمی شود. و در واقع می شود گفت بزرگترین نقطه ضعف شعرش در همین جاست. دور تسلسلی ست که پیش از آن که به مقصود نزدیک شود، از گردنه به پایین می غلطد.

 پگاه احمدی در ساخت تصاویر شعری اش ازبسیاری از امکانات صنایع لفلظی ی شاعرانه استفاده میکند از جمله:  «چشم اندازو صحنه سازی»(1) ؛ استفاده از« اصطلاحات(2) قدیم  و جدید، «تشخص ها»

(3) و «آسونانس ها» (4) و« رزونانس ها» (5) و« واج آرایی» یا «الیتراسیون» (6 ) و«تصویر» (7)،

« حسامیزی»( 8)،« استعاره»(9)،« مجاز»(10) و....

 

 پرسش این است که استفاده ی او از همه ی این فنون، آیا توانسته شعرش را از اغتشاش نجات دهد وتمامی پرسش های مطرح در این قطعه ی بلند را به سمت معنایی برتر از خودش سوق دهد؟ شاعر درتعریف موقعیت شعرش به نتیجه ای نمی رسد، نه ذهنی و نه عینی:

 

نقاره ای که رو به فواحش می زنند اوست

او را به پاکی ی این آسمان فرستادم

روسپی زاده، کوهی تبار و بی جد بود...   ( ص 32 )

 

یا

 

شعری که به پاکی ی این آسمان فرستادم

دق الباب فاحشه می کرد ( ص 33 )

 

 و در این اوضاع ناامیدی، امیدی به نجات شعرش هم ندارد:

 

و بچه ام، شعرم

میان دندانه های چاقو مانده است ( ص 34 )

 

در شعرپگاه احمدی، زبان گاهی ابزار  است  و گاه نیز بخشی از خود هدف است. او شعر می‌گوید تا مضامینی را انتقال دهد و یا حتا احساساتی را بیافریند؛و گاه می نویسد تا اثری هنری از نوع زبانی آن بسازد؛ بنابراین زبان، بخشی از هدف شاعر می شود. شاعر به نوعی با زبان به بازی می‌پردازد و این بازی شیرین ، مقصود اوست. در لابلای این سطرها ، غلیان ذهن کمتر می بینیم و میل به قلمبه سلنبه گویی و قدرت زبانی از لابلای شعرها گاهی به طرزی آزاردهنده، سرک می کشد. به همین خاطر است که گاه شعرش به سوی آهنگ می‌لغزد و گاه به سوی ثبت حقایق و وقایع و حکایت تاریخ زن، کوچه و بازار، آن هم از زبان مرد منشی ی کاتب دربار.مشکل این است که این کار،  بیش از آن که ناشی ازمهارت شاعر باشد، برخاسته از ماهیت استغنایی ی  شعرتغزلی ی  فارسی و آهنگ مطنطن نثرکلاسیک فارسی است و همچنین نتیجه ی مطالعه و مرورمستمر نویسنده ی این شعرها در متون کلاسیک است که تاثیراتش را در تمامی ی این مجموعه می بینیم . در این مجموعه، تلاش شاعر درسعی ی ساختن جهان تازه ی زنانه و تعریف تازه ی زن، قبل از آن که به فرجام برسد، در قاب ها و قالبهای قدیمی و از پیش ساخته شده، شکلی بیش از حد آنکادر شده به خود می گیرد و امکان شناخت بیشتر، تعریف  نو و کشف لابیرنت های عمیق لایه در لایه را از من خواننده می گیرد. آیا اینچنین نیست که به جای شکست زبان، مقهور طنین دلفریب  و دیرآشنای او شده ایم!؟ باشد که چنین نباشد.

                                                                                              تمام

 

توضیحات و تعلیقات:

چون توضیح همه ی اصطلاحات ادبی ی این مقاله به درازا می کشد و از حوصله این گفتار خارج است، لذا نام لاتین این اصطلاحات را در ذیل آوردم و همچنین منابعی که مطالعه ی آنها برای محققین شعر مفید است.

1- scenery

2- epithet

3- personification

4- assonance

5- resonance

6- alliteration

7- imagination

8- synaesthesia

9- metaphor

10- metonymy

 برای اطلاعات بیشتر می توانید به این کتابها رجوع کنید:

فرهنگ علوم انسانی، داریوش آشوری

موسیقی شعر، محمدرضا شفیعی کدکنی

فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی، بهرام مقدادی

طلا در مس، رضا براهنی

تئوری شعر، اسماعیل نوری علا

شعر و شاعران، محمد حقوقی

از اندیشه تا شعر، محمود نیکبخت

نقطه ها، محمود فلکی

هلاک  عقل بوقت اندیشیدن، یداله رویایی

 

Ullman,S: Romanticism and Synaesthesia in publicayion pf the modern language association of America Vol. LX

 

Litteraturvetenskap : en Inledning 
Staffan Bergsten 
Häftad. Studentlitteratur AB, 1998-01

Litteraturhistoriens Grundbegrepp 
Staffan Bergsten 
Häftad. Studentlitteratur AB, 1990-03

Den svenska poesins historia

     Staffan bergsten

Wahlström&Widstrand

 

I. A. Richards

Basic Rules of Reason, Paul Trench Trubner: London, 1933

   

Livets skrift 1992, Bonniers

Magnus William-Olsson

 

Obegränsningens ljus 1997, Bonniers

 Magnus William-Olsson

 

 

 

                 

نگاهی به «سردم نبود » از پگاه احمدی

 

 

 

مهمترین ویژگی ی شعر پگاه احمدی؛ زبانیت آن است. اهمیتی که او برای زبان قائل می شود؛ باعث می شود بگویم او در این سبک و این زبانی که  دارد؛ چهره ای متشخص است. خصلت مهم نوشتار او این است که هیچگاه رمانتیک نمی شود. و طنزش نیز؛ حاکی از نگاهی تاریخی است به جهان:

 

باز، سرسام کدام سلسله در من،

سرداب و سردخانه و سوگ است؟

کدام بزنگاه؟

دوباره نستعليق،

دعوت به مراسم گردن زنیست!

در اين جريده، تا ابد، جُرم ايم

 

شاعر از صحنه ها شهادت می دهد. از صحنه هایی که  دیده. منتها نگاه او و روایتش؛ از صافی خیال و زبان شاعرانه اش می گذرد و تاثیری که می گذارد نهایتا متفاوت است با تاثیری که مثلا یک گزارش تک صدایی از همان مکان مشخص می توانسته است  داشته باشد:

 

وَ در بلندی تهران بادگير

به هر گداری زدم ، گروگان بود!

 

در عین حال؛ اهمیتی که شاعر به آهنگ و وزن کلمات و جملات  داده؛ باعث نشده شعرش مصنوعی جلوه کند. گاهی پگاه احمدی؛ سعی می کند به جای نوشتن از حس ها و احساسات خودش؛ حرفهایی عام و اجتماعی بزند، چرا که ضرورتش را احساس می کند. و این احساس؛ به حس شاعرانه اش؛ ضربه می زند:

و زير چادرهای زخم

حکم پرنده اعدام است.

 

که البته حرفی ست که بسیار شنیده ایم و حامل تجربه ی شاعرانه ی خاصی نیست. اما بعضی وقت ها هم هست که پگاه احمدی ی شاعر، تمرکز بیشتری بر خود متن می کند؛ برمتن زندگی و بر متن شعر:

 

خواستم اقيانوس بی درختم را جايی پنهان کنم،

مردی که شکل خواب های کودکی ام بود.

 

پوستم را روی خوابم می کشم

زير پنجره های بلند.

 

 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات