موسی زنگنه
از زیر ابرویت نگاهی
برداشته ام
می کوبم به دیروزی که
افتاده بودم دنبال تیر و کمان
بند انداختم و شلوار
ندوخته را پوشیدم
تو بوی خاک باران
خورده می دادی
اسکله سایه بود
جمعه سایه بود
تابستان سایه بود
زدی به پودر به کرم
زدم به دریا و روی
سایه راه رفتم
تو با تابستان و جمعه و اسکله یکی شدی
هر دردی را که تهی کنم جایت نمی شود
استاندارد زندگی عوض
شده
کنار چشم گنجشک های
راه افتاده ام
کسی مرا نمی چیند
برمی گردم به بازی
تنیس به تلویزیون
وکتابی که دلم نمی
آید پاره کنم
دکتر دیازپام کیلویی
چند؟
باغ وحش شده ام
روی پلکم سگ راه می
رود
وقتی می خندم میمون
ها می رقصند
الحمدالله شاعرم
و خبری از غزال و
بلبل نیست
یک قرن تنهایی جا
گرفته در خودکارم
الو 110؟
من تنها هستم
تنهای تنها
سیگار می کشم
و آرزوهای بزرگ را در
اتاق می گردانم
اگر سایه ای علافتان
کرد
لطفن با badbakhti.com
تماس بگیرید
د