محمد سعید میرزایی
نمی گویم همین شبهای ابر آلود برگردی
تو فرصت داری اصلا تا ابد ...تا زود برگردی
تو فرصت داری از هر جای این تقویم بی تاریخ
بدون هیچ مرز، ای عشق نامحدود برگردی
تو فرصت داری ای زیبا ترین فردای فرداها
سحر گاهی که خواهی ماند ... خواهی بود برگردی
جهان آتش گرفته است از همین سمتی که ما هستیم
تو باید از دل این نقشه ی پر دود برگردی
در این کوه احتمال ریزش است انگار می گوید
مبادا بی من از این جاده ی مسدود بر گردی
بیا موهات سمت باد را تغییر خواهد داد
تو دریایی تو باید بر خلاف رود بر گردی
همین یک غنچه باقی مانده از این شاخه ی مریم
همین
کافیست تا یک صبح خیلی زود بر گردی