اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 1 ارديبهشت ماه 1403
12 شوال 1445
2024-04-20
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 57
بازدید امروز: 3396
بازدید دیروز: 7558
بازدید این هفته: 3396
بازدید این ماه: 3396
بازدید کل: 14866303
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



*خاطره هایی از گذشته با سعید

                                  
                                         
حجت جانبی


شخصیت قلم دکتر محمد حسنی

روانشناسان تعاریف متفاوتی ازشخصیت ارایه داده اند که یکی از آنها می گوید :  مجموع ویژگیهای رفتاری و روانی هرفردمی شود شخصیت او. انسان از لحظه ای که متولد می شود،در ارتباط با محرک های متفاوتی قرار می گیرد که این محرک ها و عوامل محیطی شامل عوامل اقتصادی، جغرافیایی ، فرهنگی ،اجتماعی و... و همه ی عوامل فوق در شکل گیری شخصیت هر آدم مؤثر است . علاوه بر عوامل محیطی،وراثت نیز یکی از عوامل اصلی شکل گیری شخصیت ابنا بشر می باشدو بعد از رونمایی از شخصیت به سرعت نور در سلول سلول فرد تکثیر می شود و همه چیز آدم می شود ، تجلی گاه شخصیتش وگاهی هم بلندگوی او .

شخصیت قلم محمد حسنی یا قلم شخصی وی در فضایی آکنده از صداقت محض قد کشیده اند طوریکه می شود گفت هم قد خود او هستند .از آنجایی که ریشه های قلم هر هنرمند اعم از نویسنده ، شاعر،نقاش یا هر قلم بدستی در ضمیر آگاه وی گسترده و پا گرفته است ، می توان به صراحت گفت منهای قلم های دو شخصیتی که مصداق شعر اقبال هستند و (پرچم و باد) شخصیت قلم سعید چیزی جدا از خود شاعرانه او نیست . و قد و قواره قلمش هم اندازه اوست . شانه به شانه اش از کودکی های سرشار از آوا و کلمه که گاهی از حنجره ی مادربزرگ مداح اهل بیت او و گاهگداری از نگاه و زبان پرشور و انقلابی پدر ارجمندش تراوش میکرده ، رد شده است و با نوجوانی غیرتمند؛ آرمانگرا و ایده آلیست سعید همراه می شود .

جاری در جان جوانی اش به یادگیری دانش کاستن درد و رنج آدم ها می پردازد( در این دوران سخت و پرافت و خیز تمرین سلامت نفس نیز جزو برنامه هاست که تلاش ها برای سلامت نفس هم نوعان،بی منت باشد . ) و حالا در آوردگاه میانسالی او نیز دوشادوش دغدغه های دکتر محمد حسنی علاوه بر نسخه های قرص و آمپول جهت مداوای دردهای روزمرۀ آدمی به تحریر نسخه هایی که از کلمه و عشق لبریزند هم همت می گمارد .

واژه و موسیقی از پدر به سلولهای مشتاق سعید به ارث می رسد و او که میخواسته است وارث بر حق و خلفی باشد میراث سنتی نیاکانش را رنگ و لعاب مدرن بخشیده تا حاصل عرقریزان تمام وقتش در شأن واژه های بالغ و مخاطبان دور از دسترس ومشکل پسند هم روز گارمان باشد.

وات وایتمن در سالهای آخر عمرش در مقاله ای میگوید شعر مانند خوراک برای آدمی در زندگی ناگزیر است ونظرش این است که شعر نباید شعر باشد باید گزارش باشد. واقعی وصادق از رویدادهای زندگی احساسی –اجتماعی شاعر بنابراین شعر نمی تواند کلی باشد بلکه به جزئیات ودقیقه ایی زندگی می پردازد . قدر مسلم است برای عینی کردن این نظریه نگاهی بیدار وتیز وذهنی هوشیار وتمام قد از عناصر اصلی خواهند بود .

 سعید از حافظه ای بسیار قوی و واو نیانداز برخوردار است وبه اواین امکان را داده است که  تصاویری حتی از دوران بی زبان اش را به خاطر سپرده وحالابه ترکیب های خوش زبانی تبدیل کند. از هر لحظه وفضایی که می زیسته است گویا عکسبرداری کرده است همه را درمجموعه ای از سلولهای ذهنش به امانت گذاشته وهر بار با قسمتی از آنها همنفس می شود تا شعری متولد گردد. ((زنگ آخر دیروز کجا بودی؟))از مجموعه اول شاعر ، مخاطبان هم سن وسال مرا به یادآوری خاطرا ت مشترک  خیلی هامان وا می دارد وکتابهای فروانی که با کش دورشان در بارانهای فراوانتر هنوز هم خیس اند.

قلم محمد حسنی شیک پوش و متفاوت است اتفاقا" کمی هم متکبر ودماغ بالاست با اعتماد بنفس بالا ومدعی . در مجموعه اول تجربه های وجود دارد که نشان می دهد نگاه شاعر به جایی غیر از فضای عاطفی این مجموعه است دور ودورتر "حالا دارم بهتر می بینی"    " شما سرتان را بگذارید روی شانه های من درد می کند " ص 46 (تا تو باشی و...)

در مجموعه ما برای اتفاق افتادیم ، جناب قلم بزرگتر شده است وپخته تر ، حالا دیگر دارای شخصیت شکل گرفته وقابل احترامی شده بود البته  در جلسات خصوصی تر که باهم داشتیم گاهی اوقات سعید را مجید خطاب می کردم ، به یاد مجید دلبندم وجا به جا گفتن کلمات مثلا" به جای مرد/ درد وبه جای عکس/ مکس ورفتم/ نفتم وغیره حرصش را درمی آوردم وجدی هم بود. تاکتاب فارسی حدود من است که انصافا"به دلیل تلاش ،تعصب وجدیت ایشان در ورز دادن کلمات واحترام ویژه ای که برای واژه قائل بوده است در مجموعه یاد شده ، میشود ایستاد وبه افتخارشان کف زد.

قلم محمد حسنی متعهد به اتفاقات دور ونزدیکش ،متفاوت وجسور در سرزمین واژه های سهل وممتنع قدم می زند وهمه به او سلام می کنند.

*خاطرات شاعرانه گی با سعید  

 

« ریلکه » می گوید : هنر وقتی که از روی احتیاجی بوجود آمده باشد همیشه خوب است.شعر سعید محتاج دغدغه است دغدغه های اجتماعی ، اقتصادی ،فرهنگی و روانشناختی ،محتاج درد است که آدمیان زیادی را به خود مشغول کرده است و اوعلیرغم برخورد محتاطانه و معتادانه با واژه و نگاه صرفاً فنی به شعر با تلنگر قطره ی بارانی ،عاطفه اش گل می کند وبه تکان برگی فرو می ریزد و هم از این روست که لحظات با هم بودنمان سر شار از کلمه است .

از وقتی که من به جای طبابت و پزشکی به کار اجرایی مبتلا شده ام کمتر از قبل به زیارت همدیگر نایل شده ایم و هر وقت هم که دیداری دست می دهد همه دقایق به شعر می گذردو ادبیات . سعید بی تعارف شخصی آنلاین،آن تایم و هر آن است . سالهای دورکه فارغ از سر وهمسر بودیم در تنگاره های نوستالژیک بهبهان قدم می زدیم. معمولاً دم دمای ظهر می رفتیم که از هر خانه بوی غذا یی بیرون می زد .بادمجان سرخ شده ،ماهی ،آب باقلا، قورمه سبزی و... حالی می کردیم که قابل وصف نیست . از کوچه ها به میدانگاهی رسیدیم و چشم تیز بین سعید جمله معروفی رادید(( لعنت بر پدر و مادر کسی که این جا آشغال بریزد )) 

به دیدن این جمله عادت کرده بودیم از میدانگاهی دوباره زدیم به ادامه ی بوهای غذاهای متفاوت دیگر هنوز بوی دمپختک راحظ نبرده بودیم که در یکی از خانه باز شد و جوان شیک پوشی با عصبا نیت به شدت از خانه بیرون زدو چند ثانیه بعد دختر جوانی که به چشم خواهری به تازه عروس ها می  مانست با حرف های شدید و نامناسب بد رقه اش کرد...چند ساعت بعد زنگ تلفن به صدای سعید ختم شد و« این یک مسیله خانوادگی است )) نتیجه مشاهده هم زمانمان  و حسادت همیشه ی من از سرایش شعر توسط سعید خیلی زود جای خودش را به لذتی وافر داد.

شاید خیلی منطقی نباشد که دو پزشک آن هم در دوران انرژی اتمی وگردش تفریحی به فضا،برای گرم کردن اتاق از علا.الدین زرد بهره مند بشوند .البته حرارت لذیذ آغشته به بوی نفت و هرم محبوب آن بیشتر دلمان را گرم می کرد تا هوای اتاق را و ظرف رویی و روغن جامد نرگس شیراز و دو تخم مرغ ،رستوران هفت خوان شیراز را توی جیب ساعتی اش می گذاشت . حال  ما هم اینجوری بوده است تاکنون و در یکی از همین روز های علاء الدینی بود که عاشقانه ی جوانی من به قصیده غصه تغییر یافت ،  بغض مدام من شد « گیسوانت را که نمی توانی » یادش به خیر روزی که آخرین روزهای  دوره پزشکی من بود و سعید هنوز دو سال دیگر داشت .

با همدوره ایی هایم در خوابگاه دانشجویی و اتاق ما ترتیب ضیافت کوچکی داده بودیم و بیش از اینکه شاد باشیم از پایان تحصیلات غصه داربودیم از تمام شدن دوران و یژه دانشجویی وجدایی از دوستانی که هفت سال همنفس بودیم با هم و سعید که همراه همه ی لحظات من بوده و هست و خواهد بود هم در آن جمع بود.  شاهد سرریز شدن دلهامان وچشمه هامان واین که از دقیقه بعداز این همه لحظاتی که در عشق وشور جوانی ورفاقت جان گرفته بودند میشوند خاطره و" همین روزهاست که خاطره می شویم ".آن دقایق شیدایی را درتاریخ ثبت کرد.

یادش به خیر سالهای 74-75 بود به گمانم با سرهایی پرشور و طلبکار از عالم و آدم و بدهکاربه آرمانهای ماورایی دوران پربرکت دانشجویی ، من و سعید و چندتا از دوستان مرتکب ساخت فیلمی هشت میلیمتری شدیم . پاتوق گروه خانه ما بود و اتاق سرشار از بوی نفت و گرمای دوست داشتنی علاءالدین من . چه بی خوابی ها و خوابها یی که من و سعید همراه هم چشیدیم و چه روزهایی که شام وناهارمان یکی میشد و سعید اصرار به هم بشقابی بامن داشت او خوب میدانست که من بشدت کم خوراکم و البته این همراهی ها به نخوردنهای متمادی می ارزد . قصه ساخت فیلم البته حکایتی طولانی دارد که اگر بخت یارم باشد قرارم این است که به قصه بلندی تبدیلش کنم انشالله.

سعید عزیز علاوه براحساس مسئولیتی که دربرابر واژه وحفظ وارتقاء سطح فنی وآکادمیک ادبیات وبه ویژه شعر داردهمین حس رادرخصوص هدایت وراهبری  جوان ترهای شاعر نیز به مراتب بیشتر ومتعالی تر داشته است.

خوب است اشاره ای داشته باشم که با تمام مشغولیت های شخصی وپزشکی کشیک های شبانه روزی در بیمارستانهای مختلف،علیرغم تنگ نظری ها وسنگ اندازی های  فراوان ،اوبه علت رسالتی که برذمه ی خود میدانست اقدام به تشکیل کارگاه  شعر کرد،کاری به غایت سخت وپرمسئولیت وچه شعرای جوانی که مدیون تلاش صبورانه سعید هستند.کارگاه شعر بهبهان با توجه به شکل اجرا ومدیرتش شاید تنها کارگاهی است که در استان خوزستان شهاب وار آمد ولی نه چون شهاب که نوری از جنس آفتاب در سرزمین شعر شاعران جوان ومشتاق به یادگار گذاشت ومتاسفانه تا کنون اولین وآخرین کارگاه اینچنینی بود که در این مدت ملتهب وشعر گریز در استان خوزستان تشکیل شد.سعید درواقع یک معلم ادبیات تمام عیاراست .نقش تعلیمی اش را برای جوانترها همیشه ازاول داشته است .

سعید تبحر عجیبی در نقد فلبداهه ویکهویی داردودر آن واحد بعد از اولین خوانش در قد وقواره ویراستاری حرفه ای وتمام وقت عمل کرده طوری که شعری متوسط به سروده ای قابل تامل تبدیل می شود. بهر حال اویک پزشک است ،ودارای ویژگی های متعالی یک طبیب در هنگام شنیدن یا خواندن یک شعر ، انگار که از شم پزشکی اش بهره می برد و آسیب های شعر را شناسایی و ارگانهای بیمار آن را مشخص می نماید وبعد به درمان بیماری می پردازد،مولفه های مریضی که از نظر خود شاعر دور مانده است . پزشک بودنش همیشه به کمک او آمده است،واکاوی و ارزیابی مسئولانه یک اثر هنری ،شناسایی واستخراج المانهای مریض که نهایتا به تشخیص بیماری آن اثر هنری (که دراینجا منظور شعر است)می انجامد از کرامات طبیب بودن اوست.عمرش دراز باد.

فن بیان معرکه ایی که دارد ، اینکه خودش را موظف به مطالعه روزانه می داند و کتاب های بسیاری که خوانده است از او خطابه گویی فصیح ساخته است . در هر جلسه ای بی هماهنگی از او خواسته شود در موردی از هنر حرف بزند باید بزور تریبون را از او گرفت. سعید سخنرانی های زیادی در محافل ادبی کشور درباب شعر امروز ایران داشته است . مقالات تخصصی فراوانی درباره ی موسیقی و پیرامون شعر و هنردر سایت ها و مجلات هنری ارایه کرده است که اگر روزی اراده کند سخنرانی ها و مقالات را در کتابی گرد آوری کند محل رجوع خوبی برای جوانترها خواهد بود .به همین علت است که تقریبا یکی از پایه های ثابت داوری های جشنواره های شعر  سعید عزیز است .

البته دانش موسیقایی او ومهربانی آموزگارش جناب رضوی سروستانی ردیف دان بزرگ ایران در انسجام ذهن شاعرش ویکدست شدن شعرش مداخله غیر قابل انکاری داشته است.حسین (ع)و داستان عاشورای خود وهمزخمهایش،که درخانه کودکی تا جوانی اش جاری وساری بوده است  در آزادوارگی قلمش نقش به سزایی داشته است.

اجرای مستمر تعزیه هایی که توسط جناب آقای جعفر محمد حسنی ابوی ارجمند سعید که در سروده های آیینی ید طولایی دارد، نوشته می شده است،تولید تصویر را در او تقویت کرده است وهم ازاین روست که کرامت آدمی وحفظ آن در اندیشه شاعرانه سعید بزرگ وبرجسته است.

*  زبان  در سروده ها                                                                                                                                           

همه می دانیم که رازپویایی وماندگاری هرزبانی دربده بستانهای زبانها وهمچنین قناعت نکردن اهل فن وادب برانچه گنجینه های لغاتش می خوانیم می باشدوبااین نگاه که چه ایرادی داردچنددروگوهردیگرباشکلی متفاوت تربه این گنجینه افزوده شود .حالا این جواهرات واژه درمعرض دیدونظرمخاطبین بسیارقرارمی گیرد فرایندی که درطول سالیان اختراع زبان بارهاوبارها تکرارشده وخواهدشدواین قدرت ایجاد ارتباط ترکیبهاوواژه های جدیدبامخاطب است که مشخص می کند جواهرات برگردن زیبای زبان پارسی آویزان بماند یا به دلیل بدل بودنش حکم به ذوب کردنش داده شود . دکترمحمدحسنی اراده کرده است به شکلی که دوست داردحرف بزند ،شکلی که قبل ازاین نشنیده ایم یاحداقل به این صراحت وجسارت نشنیده ایم واین متاثرازهمان شخصیتی است که شرحش رفت جستجوگری مغرورکه قناعت نمی شناسد اواعتقاد دارد نحووصرف نویی به زبان ارجمند پارسی پیشنهاد داده است وبازخودجناب زبان است که بی خیال قصه اسب پیشکشی تا می تواند دندانهایش رابشمارد واگرمقبول افتاددرجایی ازخودنگهش دارد . "پیداشده ام شدی "  فارسی حدودمن است ص 73/ "چشم کردم " ص 58 و "چشم ات به همه سرایت شد" ص 59 /چقدردوستت دارم ص 57/کاغذیده ای ص 52/می خامیم ص39 نمونه هایی ازبی شمارترکیب هایی که درسلولهای آفتابی شاعروول می خورندتاکی زمان عرضه آنها هم بشود.

شاعرفارسی حدود من است حالادرجایی ایستاده است که اگردرجلسات شعرمریخی هاهم شعری خوانده شود بی نفس خوری درنگ نام سعید رابه عنوان شاعرش درذهن خواهند گذارند زبان سهل وممتنع درخوانش ومواجه اول باشعرهای سومین مجموعه ، به نظرمی رسد المان های عاطفی کمرنگ ترین هستند وحروف کمی تاقسمتی خشن ولی کمی مکث واندکی حوصله لایه های زیرین کلمات تصویرسرشارازحسن وعاطفه شاعررارومی کنند  "وحالااغلب چنین ام / ودارم خون می خورم ازرحم مادرم /ایران خانم بیوه ی پدرم " ص33     

رابرت فراست درجایی گفته است: شعربه مااین اجازه رامی دهد که چیزی بگوییم درحالی که منظورمان چیزدیگری است وگاهی وقت هادرشعرمحمدحسنی " چیزهای دیگر" ی ست جمله مناسب تری است ومولفه اصلی شعرکه مخاطب است باکمال احترام درچیدمان ذهن شاعربه خوبی لحاظ شده است.                             .                                                                                                         دکتر محمد حسنی همانقدر که عاشق شعرهایش هست همانقدر هم بیرحمانه و قاطع با آنها برخورد می کند . بارهایی که باهم بوده ایم شاهد بوده ام که در     خوانش های چندباره شعری که سروده است واژه یا ترکیب نویی را که قرار است به معرض تفکر خواننده بگذارد با وسواس خط زده است و باز دوباره تا جایی که گاهی با عصبانیت سرزنشش کرده ام که " بابا   لیرشت در اووه " یعنی خیلی مته به خشخاش میگذاری.

مجادله های بسیار با سعید داشته ام بر سر زبان کلماتش . اوایل تمایل سعید به اینگونه سرودن شاید دو سه ساعتی جدل بوده است نه من اورا و نه او مرا قانع نمی کرد و حتی دعوای لفظی هم گاهی چاشنی مباحثاتمان شده است ولی وقتی گفت " با آن که همیشه / زودتر از دکمه ها به انتهای پیراهن رسیده ام/ باد نخ های مرا در هوا متصاعد می کند/ که آکنده از پراکنده ام" امضاء اش تثبیت شد و امضاء خوش قد و بالایی هم که بود من کوتاه آمدم و بلند گفتم مبارکه .







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات