آیدا عمیدی
با تو نه
با برج مراقبت حرف میزنم
نشانم بده آن طوفانی را که پشت رشته کوههای سیاهت پنهان
کرده ای
نشانم بده دره هایت را
و میل جنون آمیزت را به آتش زدن
به غرق کردن
به من...
با تو نه
با برج مراقبت حرف میزنم
این ماه تلخی که با پاهای بریده از آسمانی به آسمان دیگر می پرد
منم
اینکه کوه هایت را به غبار بدل میکند
دره هایت را به بوی علف می آمیزد
و از شعله های تنت آب روان میسازد
نشانم بده آن راهی را که به تو ختم میشود
برج مراقبت
قلبم تند میزند
دستم شکل چاقو گرفته
هوای بریدن دارد
و این موجی که صدای مرا به تو میرساند از بیم مرگ می لرزد
عزیزم
با تو حرف میزنم
اجازه ی فرود میخواهم
آتش به استخوان مسافران رسیده است