محمدرضا طاهرنسب
اگر یک مورچه زرد بودم
شما را گاز می گرفتم
اما از بخت خوب شما
من محمدرضا طاهرنسب هستم
اگر دست راستم را باز کنید
گلی خواهید یافت
که اگر دست چپم را بگشایید
که در دست چپم
تنها صدای کوبانی است.
شعردوم
وقتی خدا را می کشتم
قصد داشتم آنرا بین فقرا تقسیم کنم
وقتی خدا را می کشتم
ندا در آمد: ناکاچو
وقتی خدا را می کشتم
قصد داشتم یک کارخانه تأسیس کنم
و سوسیس چینی تولید کنم.
شعر سوم
آیا شعری با مزه بال مرغ خوانده اید؟
آیا شعری با طعم زبان رسمی فارسی چشیده اید؟
آیا به ناگاه دریافتید کدام چاشنی به شعر بیدل افزوده شد؟
شعر مثل کندن مو با موچین است
نثر تراشه های آهن است
بذاق دهان است
اما شعر کلاه لبه دار است
شعر خلإ است
در خلإ چه چیز وجود دارد جز خلإ؟
و اما رابطه شعر با شاعر
مثل اتمسفر است به فضانورد.