اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 10 فروردين ماه 1403
20 رمضان 1445
2024-03-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 255
بازدید امروز: 6815
بازدید دیروز: 13187
بازدید این هفته: 20002
بازدید این ماه: 105608
بازدید کل: 14680723
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



خیابان بیست و چهارم

                           
                                  ابوالفضل حسنی




<خیابان بیست و چهارم>

 

تکان می خوری؛

 لای خون و لای خونابه های خون...

من جنگ می شوم!

شب و شلمچه مثل گاوی باردار...

توی میدان گیر کرده است!

و مین ها هردم می روند تله ای شوند!

شب وشهاب گاهی تیر می شود گاهی رسام!

هیچ ستاره ای نیست،

در نرود؛

شلیک به رو به رو نشود!

جنازه ها انتظار می کشند،

بار شوند،

ارسال شوند؛

 به فصلهای بعد و نسلهای بعد و قرن های بعد...

این آستین کدام جانور است؛

 از خون من زده بیرون؟!

«برای آزادی این گاو صلوات

تکان می خوری و...

من جا به جا می شوم!

 صبحها آدمم،

عصرها یک دروازه ی خاموش...

و تمام دژبانها پیشانی ام را خوانده اند!

می شوم یک حلقه نامزدی...

 یک حلقه چاه!

عشق بازی های شتر گاو پلنگی...

می شوم خیابان _دانشجو!

تعلیم دختربازی می دهم!

و آنکه تلفن را کج می گیرد و...

 ادای شهرستان در می آورد؛

 خواهران را به داخل وصل می کند!

هرگزنمی داند؛

پایان این مکالمات؛

به یک صفر گنده ختم می شود!

«برای آزادی این خر، این الاغ صلوات

تکان می خوری واین بار؛

 ریشترهای توسنگین است!

می شوم میدان طلاق، 

میدان تهران و طلاق،

می شوم طلاق!

چمدان است و دو بچه و چمدان... 

یک آینه ی خرد و خمیر و یک چمدان...

ادکلنهای این چمدان- همیشه بوی سم می دادند!

این دخترک؛

کباب مرا می خورد...

بوی سوختن، 

از سیاه بیشه ای دور می آید!

این پسرک،

بلند می شود؛

با گریه می کوبد به چفت شیشه ها...

فقط راننده خبرداراست!

اتوبوس لنگ می زند و پیچ های پیچ را می پیچد...

واندرون من روده هایم را می جود!

ماشین آمده است و دهان جاده همچنان بازاست!

«برای آزادی این توله سگها صلوات

تکان می خوری و...

 یک ریشتر نه...

 دو ریشتر نه...

 ریشترها می لرزانی!

تکان می خوری و...

 ﺯﺑﺎﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﺳﺖ،

 ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﻢ ﭘﺪر،

ﮔﺮﺩﻧﻢ ﭘﺪﺭ ﺍﺳﺖ،

ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﺎﺩﺭ...

ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻭ ﺭﮒ و ﮔﺮﺩﻥ  ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪﻡ!

 بهشت اگر به من بدهند- بدون آشپزخانه نیست!( مادرم؟)

بهشت اگر به من بدهند- حتمن یک بازار روز در کار است!( پدرم؟)

تمام نیمه شبهای من زمستان است!

وسط روزهای من زمستان...

باران و عصر و کبود رنگیِ من یا افق است یا زمستان!

من تمام تابستانهای زندگی ام را در شرجی لباس هایم  زیسته ام!

خدایا یکریز چندین گلو بغض را پشت این پنجره ها ترکیده ام؟!

یک حنجره فریادم ؛

خودم را با دود خفه می کنم!

سیگاری که من می کشم درهیچ پاکت و نشانه ای یافت نمی شود!

«برای آزادی همه ی کرگدنهای دنیا صلوات

تکان می خوری و...

 ریشترهای تو...

 مثل نیشتر در جانم...

 در کالبدم می لرزد این بار!

دیگر این منم؛

 یک  زنجیری ام،

لای خون و خونابه!

می روم جرینگ جرینگ مهریه،

از قباله های پوسیده بیرون می زند!

پس پشتم می ریزد

پیش رویم می ریزد

بغلم می ریزد 

و زنجیرمی ماند با کدام جرینگ جرینگ هماهنگ شود!

وآنکه؛

به جرم چاقو گرفته شده است؛

دستم را ول می کند!

 قلبم را با قلبش تراش می دهد!

خدایا کجایم؟!

کجایم درد می کند؟

اینجا لای ساس

اینجا لای شپش

اینجا لای شاش

اینجا لای پتوهایی که؛

تخم ریزی کائنات انواع مختلف دارد!

و چشمت حتی؛ 

وکیل بند ها را،

یک توده ی سفید می بیند!

نمی دانم کف خواب کدام اندرزگاه آفرینشم!

نمی دانم به خدا من نمی دانم!

آهای مادر،مادرم...

زلزله هایت را بخشکان،

این رحم را بترکان،

من دیگرازاین تکانه ها خسته شده ام!

 

من هم می خواهم آزاد شوم!


 

 

ابوالفضل حسنی








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات