اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 31 فروردين ماه 1403
11 شوال 1445
2024-04-19
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 50
بازدید امروز: 7379
بازدید دیروز: 17873
بازدید این هفته: 56119
بازدید این ماه: 287613
بازدید کل: 14862728
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



خواب در جنگل

                                   

                                       آلا شریفیان(آناهیدا)



1)

Poet: Mary Oliver 

Translator: Alla Sharifian

Sleeping In The Forest

I thought the earth remembered me,

she

took me back so tenderly,

arranging

her dark skirts, her pockets

full of lichens and seeds.

I slept

as never before, a stone

on the riverbed, nothing between me and the white fire of the stars

but my thoughts, and they floated

light as moths among the branches

of the perfect trees. All night

I heard the small kingdoms

breathing

around me, the insects,

and the birds

who do their work in the darkness. All night

I rose and fell, as if in water, grappling

with a luminous doom. By morning

I had vanished at least a dozen times

into something better.


شاعر: مری الیور


مترجم: آلاء شریفیان



خواب در جنگل

فکر کردم زمین مرا به یاد می آورد ،

او مرا با مهربانی بسیار و به آرامی به گذشته برد ،

با مرتب کردن دامن های تیره اش و جیب هایش

پر از گلسنگ و دانه 

چنان به خواب رفتم که قبلاً هرگز چنین نخفته بودم، چون سنگ در بستر رودخانه، بین من و تابش درخشان ستارگان  جز اندیشه هایم حائل نبود ، و آنها نور منتشر می کردند مانند شب پره های واژگون در میان شاخه های درختان کامل بی عیب

تمام شب نفس کشیدن مخلوقات کوچک را می شنیدم

  در اطرافم، حشرات، و پرندگانی

که کار خود را در تاریکی به انجام می رسانند 

تمام شب صعود کردم و فرود آمدم ، گویی در میان آب ،

گرفتار محشری تابناک. تا صبح

حداقل دوازده بار ناپدید گشتم در چیزی برتر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ترجمه ی دوم

 

 

 

شاعر: سهراب سپهری

 

مترجم: آلاء شریفیان



 

ندای آغاز

 

 

کفش هایم کو

چه کسی بود صدا زد: سهراب؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ

مادرم در خواب است

و منوچهر و پروانه و شاید همه ی مهر شهر

شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی هر ثانیه ها می گذرد

و نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روید

بوى هجرت می آید بالش من بر آواز پر جلچله ها ست

صبح خواهد شد

و به این کاسه ی آب

آسمان هجرت خواهد کرد

باید امشب بروم

که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هيچ چشمی عاشقانه به زمين خيره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه یک ابر دلم میگیرد

وقتی از پنجره می بینم حوری

_دختر بالغ همسایه_

پای کمیاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند

چیزهایی هم هست، لحظه هایی پر اوج

(مثلا شاعره ای را ديدم

آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش

آسمان تخم گذاشت

و شبی از شب ها

مردی از من پرسید تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟) باید امشب بروم

باید امشب چمدانی را

که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم

و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند

یک نفر باز صدا زد : سهراب!

کفش هایم کو؟

 

 

Poet:Sohrab Sehpehri

Translator:Allah Sharifian 

Call Of The Beginning 

where are my shoes 

Who was calling: Sohrab? 

The voice was familiar like the air to the leaf- body

My mother is asleep 

And Manouchehr and Parvaneh, maybe all the people of the city

The night of June is passing, as slowly as a monody, above the head of the seconds 

And a cool breeze is sweeping my sleeping from the edge of green blanket

I scent the smell of migration:

My pillow is full of song of swallows' feathers

The dawn will come

And to this bowl of water,

The sky will migrate

I have to go tonight 

I who talked to the people of the area through the most open window 

I didn't hear a word about time

There was no romantic eye on the ground

No one was fascinated by seeing a garden

No one took a jackdaw so seriously on a farm

I am feeling blue the size of a cloud

When I see through the window, Houri 

_ Neighbor adult girl_ The foot of the most rare elm on earth, reads jurisprudence

There are also things, high moments 

(I saw a poetess, for example

Who was so wrapped in watching the space that, in his eyes,

The sky laid eggs 

And a night of nights 

A man asked me

how many hours is to the grape dawn?)

I have to go tonight

I should take the luggage tonight 

Which is about the size of my lonely shirt

And go to the point where the epic trees are visible

Toward the extent of wordless that always call me 

Someone called again: Sohrab! 

where are my shoes?

 








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات