اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 11 فروردين ماه 1403
21 رمضان 1445
2024-03-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 258
بازدید امروز: 1930
بازدید دیروز: 12701
بازدید این هفته: 1930
بازدید این ماه: 113424
بازدید کل: 14688539
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



بوی نان و نم گرفتیم

                                            
           



بوی نان و نم گرفتیم

در روزگاری که باران ما را نمی شوید

وقتی به جای بوی عیدی و وعده ی برآمدن جوانه

برگردانده شدیم به خالی موعود

به درگاه پر از تارهای بی تپش

که نه می نواختیم، نه می نواخت ، نه می خورد

و انتظار هنوز آهسته و پیوسته می تپید

از ما تنها چشم مانده بود

که هی شکافتیم و می دوختیم و گره می خوردیم

اینجا خزه ها خوب خرم اند و تازه

و زخم هایی که بخیه روی بخیه می خورند و همچنان

فرصت جوش ندارند و می خراشند بی ناخن

لب می گزیم که مگو/ که مگوییم / که مگویند

اسراری را که ما هویدا می کرد و هولناک

نترس دخترکم من ماسک را هر روز می زنم

دستکش ها را می پوشم/ می پوشند مرا

ما به نفس کشیدن زیر سطوح نمدار عادت داریم

حرفی نمانده برای گفتن/ رازی برای ابراز

ما تنها به ابرهایی می نگریم که از بی زبانی

برق را نعره می کشند و رعد را برمی گردانند

ما از پنجره ، پنجه می کشیم بر گونه های کبود

که فقط قدری بلندتر از پلک های پریده ی ماست

از بالای برآمدگی های نگران

دره ها، اجابت غلتیدن مدام است

دست ات را به من بده

می خواهیم یکسره

از نای و نم ، به نون و یا بغلتیم

جایی که ما را نمی بُرند



شعر دوم



پرندگان بیرون پنجره

که خوش می خوانند هم آواز و رها

مرز را و خانه را بی خیال

خانه کجاست؟ دوست کجا؟

جمع کجا و تنهایی کجا؟

وقتی ما به دیوارها معتادیم

و دست به دامان پنجره های نگشوده

وقتی کامیون انگار چرخ هایش از روی مخ من می گذرند

وقتی دعوای زن و مرد همسایه و راننده های بی فرمان

سر مرا می گرداند و می گردم در غبار پشت شیشه

وقتی سکوت سرایت می کند و راه می افتد توی اتاق ، توی عکس ها

و توی صدای من ، وقتی در دلم یکی یکی همه را می خوانم

خانه ی من ، اتاق من ، صندلی من

تکیه کرده اند به من، و من لم می دهد

روی خیالی که نه خانه دارد نه لانه ای که پر بکشد

من می تواند توی خانه بنشیند

و دنیا را خالی کند/ خالی را خوش

خوش خیالی ارثیه پدری ما بود

که بین برادران به بنیامین رسید

یوسف خوشحال خوش خیالی هاست

و زلیخا درون خانه زخمی

شمع را نه بیرون می برم نه می کشم*

بگذار همسایه بداند

خانه ها خیالی بیش نیست

....

دست می کشد پشت شیشه

پاک می کند غبارم را

نسرین_فرقانی

*شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی (جناب سعدی)

 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات