اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 1 ارديبهشت ماه 1403
12 شوال 1445
2024-04-20
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 56
بازدید امروز: 3165
بازدید دیروز: 7558
بازدید این هفته: 3165
بازدید این ماه: 3165
بازدید کل: 14866072
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



مجیک لایت

                          

                                    سهیلا فرزاد


 

مجیک لایت

  

باد داره گوشه ی پرده رو کنار می زنه یا اون پشت پنجره ست و پرده رو کنار می کشه ؟ حتمن حرف هام رو باور کرده و کنجکاو شده! هنوز زوده و نور دلخواه به اتاق نتابیده. نور غروب از پنجره ی غربی وارد می شه و فقط چهار پنج دقیقه روی در و دیوار و گلدون های گل می تابه. چند روز پیش گل های شقایق پارچه ای با نور زیبایی می درخشیدند و آرش تصمیم گرفت از امروز دوباره کارو شروع کنیم. منتظر لحظه ای هستیم که به قول آرش " مَجیک لایت" بتابه و من شروع کنم به فیگور گرفتن و اون شروع کنه به عکس گرفتن. رفتم جلوی آینه و ریمل برداشتم و حسابی به مژه هام ریمل زدم. داد آرش در اومد:« نمی خواد، صورتت که نیست... .» راست می گه صورتم که نیست، هیچ وقت نبوده. از اولش خودم خواستم این طوری باشه. هرچند همه ی دوست ها و آشناها می دونن که مدل آرش من هستم. قرار بود هیچ وقت لو نرم وگرنه همه ی برو بچ از من می خواستند که مدل شون بشم. ولی تو این جزیره ی کوچیک همه چیز لو می ره. با این حال من فقط مدل آرش هستم و بس. و با همه ی این حرف ها، به قول آرش من همان قدر آزاد هستم که اون!

دوباره رفتم کنار پنجره. پرده داره تکان می خوره. دستش رو می بینم که کناره ی پرده رو گرفته تا بتونه بیرون رو ببینه، یعنی پنجره ی خونه ی ما رو. همون روسری گل دار دیروز سرش هست. این نشونه ی ما بود. غروب دیروز  تو پارک جلوی خلیج  قدم می زدم. یاد مینا بودم. البته یاد همه بودم اما به مینا قول داده بودم بیارمش پیش خودم. ولی کِی؟

روی نیمکت نشسته بود با چادر سیاهی روی دوشش و همین روسری گل دارو سفت گره زده بود زیر گلوش. نسیمی که از روی خلیج فارس طلایی می اومد به آرامی شال نارنجیم رو تکون می داد و من از قلقلک حریر روی گردنم لذت می بردم. کنارش نشستم و سلام گفتم. یاد دخترخاله نارنج افتادم. اونم همیشه روسری گل دار می ذاشت سرش و زیر گلوش رو سفت گره می زد و منم مدام می گفتم: دختر خاله نارنج باز داری آب لمبو می شی ها! و دو تایی غش غش می خندیدیم. به طرفم برگشت و زیر لب گفت:« علیک سلام.» چندسالش بود؟ به نظرم ده دوازده  سالی از من بزرگ تر بود. آرش داد می زنه: « بدو دیگه، نور رفت ها ... بشین کنار گلدون.»

نشستم روی زمین. صورتم رو به گلدونِ شیشه ای سبز با شکمِ خمره ایش نزدیک کردم. وقتی نور ازش عبور می کنه خیلی قشنگ می شه. شال رو انداختم روی سرم. نسیم دریا به آرامی از گل های نارنجی و برگ های سبز شال می گذره و اونو می لرزونه. گلدون سبز، شقایق های سرخ ، شال نارنجی گلدار، آرش و من در انتظار "مَجیک لایت" هستیم. مثل یه عاشق به شقایق ها نگاه می کنم. پنج تا هستند. مثل پنج انگشت دست ، مثل پنج تن ... آرش فریاد می زنه:« این قدر تکون نخور، جات رو درست کن، پاهات رو جمع کن، قوز نیار...» می پرسم:« مگه فقط سر و صورتم نیست ؟» می گه: « نه. فقط نیمرخته، بی صورت ، با شال نارنجی و گلدون و شقایق ها. این یه فرمه می فهمی؟ مگه اولین باره ازت عکس می گیرم؟ بدنت تکون نخوره دیگه ... »

همه اش غر می زنه. شال رو سمت راست صورتم عمود نگه می دارم. مثل زن های قاجار که هر وقت می خواستند با مردی حرف بزنند، نیمرخ می موندند و دُم چارقدشون رو کنار صورت می گرفتند تا لب و دهانشون معلوم نباشه. اما کار من سخت تره چون باید چشم هام رو هم با شال بپوشونم. طره ای از موهام رو روی شال انداختم تا چشم هام دیده نشه. آرش داد می زنه:« دیگه تکون نخور ، بقیه اش با من. الان نور می ره... .»

 باد پنکه به کمکم اومده و لرزش شال بیشتر شده ." مَجیک لایت" از پس شال صورتم رو گرم می کنه. از گوشه ی چشمم به آن سوی پنجره ی آشپز خانه نگاه می کنم به پرده ای که تکان می خوره و به روسری گل دار آشنا. آرش چند تا عکس گرفت؟ نور در عرض چند دقیقه رفته بود بالا روی دیوار. پیشنهاد دادم جلوی دیوار بمونم عکس بگیره. گفت:« همین خوبه. بقیه اش باشه فردا تا بتونم روی فرم بیشتر  فکر کنم.» و مشغول بررسی عکس ها شد.

 شالم رو برداشتم. رفتم کنار پنجره  و دستی برای اون دستی که پرده ی پنجره ی خونه اش رو گرفته بود تکان دادم. پرده افتاد. حالا روسری گل دار هم می دونه که من چه کاره ام. مثل مینا ، مثل بیشتر بچه های دانشگاهیِ که دیگه نمی رم ...  بابا لج کرده و نزدیک دو ساله برام پول نمی فرسته . مینا هی واسطه می شه، بابا گاهی راضی می شه و پولی می فرسته. ولی من هنوز می ترسم که برگردم خونه.

باید ماکارونی رو آبکش کنم و بعد با سویا سس قاطی کنم. غذای دانشجوئیه دیگه،  همه ی برو بچ دوست دارند.آرش می خواد بره بیرون سیگار و نوشابه بخره. بهش می گم اگه پول داری پنیر پارمسان هم بگیر. سرش رو تکون داد و رفت. سطل زباله ی گوشه ی اتاق چشمک می زنه بیا من رو خالی کن. بازم این آرش کاغذ و زباله های خشک و تر و قاطی کرده. صد دفعه گفتم جای زباله ی خشک توی کیسه آبیه. باید دست بکنم توش و ته سیگار و هسته های آلوچه رو جدا کنم. حالم از این کار بد می شه. قوطی خالی شامپو، زرورق صابون، دستمال کاغذی های آلوده ، تیغ ریش تراشی و ... و عکس های پاره شده. اوه اینا چیه؟ چه قدر هم ریز ریز شده. آرش از هر عکسی که خوشش نیاد پاره اش می کنه می ریزه دور. اولین باری که یکی از عکس های من ، به قول آرش پرتره ی بی صورت من در یک فستیوال خارجی برنده شد، آرش شیر شد که برای مدتی منو مدل خودش کنه. بهش گفتم من این کاره نیستم. می خوام کار کنم و پول دربیارم و قسط های عقب افتاده ی این  دانشگاه لعنتی رو بدم. می خوام برگردم خونه و مینا رو با خودم بیارم اینجا که بره دانشگاه. می خوام  مستقل باشم و از این حرف ها که همه ی دخترا هی می گن. آرش هم نمی خواست جلوی استقلال منو بگیره. پس مدل پولی اون شدم. حالا یه سالی می شه با آرش هم خونه ایم. آزادم که هر وقت خواستم برم. ولی کجا؟

اینا عکس های کیه؟ چرا این قدر ریزشون کرده؟ از کی گرفته؟ چشم آرایش کرده!!!  شال سرخ اناری!!! لبای قلوه ای !!! پس این طوری هم می شه مدل شد؟ این که من نیستم! یه مدل دیگه است... اینارو کجا گرفته؟ نمی تونم تشخیص بدم چند تا عکس پاره شده... مال من هم هست؟ نمی تونم بفهمم. دستم تو سطل می چرخه و ذهنم هزار راه می ره. صدای پیامک می یاد. دستام و می شورم و نگاه می کنم. افشین نوشته:  منم امشب میام . فکرات و کردی؟ می خوام یه پروژه ی بزرگ راه بنداز . می ریم سفر عکاسی. بعد هم فستیوال های خارجی و موهای فرِ توکه چه ها نمی کنه. پس تا شب بای.

نمی دونم تو سفرعکاسی قراره کجاها بریم. مگه مهمه؟ فقط رفتنه که برام جالبه. هرچند تو این مدت عاشق این جزیره نود کیلومتری شدم. عاشق آب های شفاف سبزش شدم. عاشق ماهی های کوچک و بزرگی که زیر نور پلِ اسکله تو عمق چهار پنج متری دیده می شن و من که بچه ی یه جای سردسیر و کوهستانی ام، حالا به این جا عادت کردم و صدای موج ها بهم آرامش می ده. آرش می گه مثل همه ی دخترای دیگه برو خوابگاه. آخه چقدر خَره. من دو ساله که قسط عقب افتاده دارم. دو ترمه که ثبت نام نکردم. کجا برم؟ تازه دلبستگی به آرش و این کار جذاب منو اسیر کرده. گفته یه روزی صورتم رو عکاسی می کنه. بدون شال، با موهای فرفری تا روی کتف هام. اون وقت می فرسته خارج تا برنده بشه و ما هم معروف بشیم. 25 در صد هر جایزه هم مال منه. بعد هم بدهی ام رو به دانشگاه می دم و مینا رو  ... اوه آب جوش سررفت. حالا باید گاز رو تمیز کنم. امشب بچه ها میان که عکس ببینیم و تبادل نظر کنیم. به روسری گل دار گفتم از پنجره نگاه کن و ما رو ببین. می خوام به بهانه ی هوای تازه گوشه ی ملافه ی پنجره رو کمی بالا بدم... . اما آرش یه صورت تازه پیدا کرده! باید تشخیص بدم کیه. اصلن امشب میاد؟ یعنی بین همین دختر پولداراست؟ همه شون بچه مایه دارند ولی هرشب این جا پلاسند. می گن من یه میزبان بی نظیرم. اما همه مون می دونیم که خر ترین و بی پول ترین شون منم. اما... غیر از افشین... دو تا دیگه از دوستای آرش هم قبلن بهم پیشنهاد کار دادند. لابد برای اونا هنوز هم یه بی صورتِ تازه هستم!

 

 

نویسنده : سهیلا فرزاد


 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات