اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 7 ارديبهشت ماه 1403
18 شوال 1445
2024-04-26
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 90
بازدید امروز: 1083
بازدید دیروز: 4260
بازدید این هفته: 28404
بازدید این ماه: 28404
بازدید کل: 14896495
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



شعر متفاوت

                                             

                                            محمد آزرم



 

 

 

شعر متفاوط

 

 سال‌هاي دهه‌ي هفتاد، سال‌هاي شجاعت و تجربه كردن در شعر بود. معيارهاي زيباشناختي شعر از قطعيت، فاصله گرفتند و سيطره‌ي شعري كه بقاياي مدرن شدن دهه‌ي چهل بود، پايان يافت. ناگهان حدها برداشته شد و خواننده‌اي كه به فرم‌هاي بيان‌گرا و مكانسيم‌هاي تصويرپردازي زباني عادت كرده بود با شعرهاي زبان‌محور و نابيان‌گرا، مواجه شد. فضاي نسبتاً باز بيرون به شعرها اجازه‌ي كتاب شدن مي‌داد. همين امر براي كسي كه نوستالژي شعر شاملو و فروغ فرخزاد داشت باعث حيراني بود. دانشي از شعرهاي زبان‌محور وجود نداشت و در روخواني كتاب‌ها لذت زيباشناختي، مبادله نمي‌شد. روخوان‌ها هر شعري را كه نمي‌فهميدند در ذهن‌شان به سرعت كنار شعرهاي ناخوانا قرار مي‌دادند. در چنين فضايي اتفاق ديگري هم رخ داده بود: تعريف‌هايي كه زماني مدرنيت شعر را نشان مي‌دادند و موتور حركت بي‌وقفه‌ي هر شاعر خلاقي بودند، معناهايشان را در عمل از دست داده بودند. مثل آوانگارديسم.

ایده‌ي آوانگاردیسم، ایده‌ي پیشرفت است و قائل به جهت. پایان امري را اعلام می‌کند تا خودش آغاز کننده امري کاملاً جدید باشد. گذشته را پشت سر می‌گذارد تا به آینده‌ي پیش رو برسد. اما آینده فرضی من، چشم‌انداز ناممکنی است که از آن به امروز شعر نگاه می‌کنم، جای مشخصی ندارد. متغیر است و در تغییرات خودش از هر ايده‌ي آوانگارد و غيرآوانگاردي در هنر، هر از گاهی رد می‌شود و رد خودش را محو مي‌كند: غزل‌های حافظ، شعرهاي مغناطيسي در نت، گلستان سعدی ( اما نه بوستان‌اش)، نقشه‌ي ذهني برج بابل، ميني‌مال‌هاي تجسمي، تک‌بیت‌های شاعران سبک هندی، ایده‌ي آثار مارسل دوشان، شعر نیمایی نیما، ایده‌ي موسیقی الکترونیک و دستکاری دی.جی‌ها، شعر حجم یدالله رویایی، روایت‌های نامتعارف سینمایی، ایده‌ي آثار اندی وارهول، بازی‌های فلسفی در روایت‌های داستانی میلان کوندرا، ترانه‌های باب دیلن، بعضی از شعرهای سه كتاب رضا براهنی، کارکردهای هایپرتکست، شعر شاملو، شعر کانکریت اروپایی/ آمریکایی، روایت‌های بورخسی، لحن شعرهای فروغ فرخزاد، نقاشی‌های جکسون پولاک، تفکر ناتمام شعرهای سپهری، نمودار فرايندهاي مديريتي، ایده‌های فلسفی ژاک دریدا، دیالوگ‌های به یاد ماندنی سینمای هالیوود، ماتريس‌هاي متقارن و نامتقارن، موزیک/ ویدئوها، انواع شعرهای صوتی و دیداری، تبلیغات برندهای مشهور جهان و هر چیز دیگری که بتوان به این فهرست اضافه کرد. بازی شعر من نقطه‌ي عزیمت ثابتی ندارد. اگر امکان ساختن داشته باشم، انواع شعرهای اجرایی، شعرهای سینمایی، شعرهای دیواری/ نمایشگاهی، شعرهایی که مخصوص بیلبوردها ساخته می‌شود، شعرهای هایپرتکست برای وب، شعرهای رادیویی هم می‌سازم. پس نامي كه به شعرم مي‌دهم بايد همين قابليت و انعطاف‌پذيري را داشته باشد. ژانر شعر برای من مرز ندارد، چون می‌شود مرزهایش را تغییر داد. در هر بازی شعر از نقطه‌هایی رد می‌شوم و ردها را پاک می‌کنم اما همین ردها برای خوانندگان تداعی‌کننده‌ي نقطه عزیمت می‌شود و ممکن است به تصورشان از شعر من جهت بدهد.

جهان ما همین سبد خرید است که هر روز بزرگ‌تر می‌شود و می‌شود چیزی‌هایی به آن اضافه کرد. حتی کالاهایی در آن هست که از فرط تکرارهای رسانه‌ای، آنها را مصرف نشده دور می‌ریزیم؛ اما به شعری فکر کنید که در آن بخشی از زبان در حال قدرتمند شدن است و بخش‌هایی که قبلاً قدرتمند بوده‌اند، با شگردهای تهدیدکننده سعی در مهار یا حتی حذف این بخش دارند و راه‌های مبادله‌ي‌ معنایی با این بخش را به شدت محدود می‌کنند. یا به شعر دیگری که در آن دو روایت زبانی از یک موقعیت شروع به نقد هم می‌کنند تا در نهایت بخش بزرگ‌تری از شعر را به خود اختصاص دهند. اسم این کار را چه می‌گذاریم؟ تمیز کردن سیاست، زیبا کردن واقعیت‌ها یا تطهیر آلودگی‌ها. این زبانی کردن جهان در شعر است بدون این که بازنمای آن باشد. انسان، در شعر، زبان است. شعر و هنر در هر شکل و ژانری، به طور بنیادین فقط و فقط کاری انسانی است. همه‌ي زبان‌ها و همه‌ي نظام‌های ارجاعی اختراع انسان هستند و تا پیش از خوانش و ارائه‌ي راهی برای درک آنها فاقد معنا می‌مانند. پس تاکید می‌کنم، همان‌طور که جهان زبان است، انسان هم زبان است. هستی و هستنده‌ي شعر یکی/ دیگری هستند.

من با چنين نگاهي به شعر، شعر خودم را شعر «متفاوط» مي‌نامم. شعري كه از خود و در خود، بازی‌های بی‌پایان زبانی مي‌سازد یا به قولی، «هزارتوهایی كه فقط راه هستند» و انگار آغاز و پایان ندارند، آنقدر زیاد شده‌اند كه در جریان بازی خواندن شعر، متوجه ناپدیدی آن‌ها می‌شویم و شك مي‌كنیم كه اصلاً از ابتدا وجود داشته‌اند یا در «وانموده‌ای» از آن‌ها سرگردان شده‌ایم. حتی می‌توانیم به ناپدیدی «بازی» شك كنیم وقتي در هزارتویی زبانی‌ هستیم كه نیست و نمی‌توانیم از آن خارج شویم چون اصلاً وارد آن نشده‌ایم، در حالی كه مدام داريم واردش می‌شویم و راه خروج را پیدا نمی‌كنیم.

شعر «متفاوط»، نامي پارادوكسيكال براي توضيح پاردوكس شكل گرفتن اين شعر و بازي در شرايط ثبات‌ناپذير و متغير آن است. «متفاوط» نامي فاقد معناي متعين، مشخص و قطعي است. نامي جعلي است كه بيرون از رده‌بندي‌ها و صورت‌بندي‌ها قرار دارد، اما در تناقضي آشكار به مكاني زباني براي رده‌بندي و صورت‌بندي تبديل مي‌شود. جالب‌تر اين كه شعري را رده‌بندي مي‌كند كه از هرگونه صورت‌بندي و رده‌بندي بيرون است و بيرون مي‌ماند. درك اين موقعيت پاردوكسيكال به خودي خود تبديل به مبدا لذت‌بخشي براي ادامه‌ی اين بازي بي‌پايان زباني مي‌شود.

«متفاوط» نامي است كه از كلمه‌ي جعلي «تفاوط» اخذ كرده‌ام كه در يك حركت زباني/ اجرايي معناي تفاوت را همواره به تاخير مي‌اندازد. خود «تفاوط» معادلي براي كلمه جعلي «differance» است. من يك «م» به ابتداي اين كلمه‌ي جعلي كه بيرون از معناهاي دستور زباني قرار دارد، اضافه كردم و در زبان فارسي موقعيتي مصدري/ مكاني به آن بخشيدم. چنين امكاني و چنين خوانشي از آن در زبان فرانسه نه براي شعر نه براي امر ديگري وجود ندارد. اين حادموقعيت پارادوكسيكال، وقتي بيش از پيش جلوه‌گر مي‌شودكه نوشته شدن/ ساخته شدن هر شعر «متفاوط» به خودي خود چالش با نظريه‌اي است كه هرگونه الگو‌برداري براي شعر را رد مي‌كند.

در شعر «متفاوط» فقط معناي شعر به تاخير نمي‌افتد، وقتي اين نام وارد بازي شعر شد، بايد بتواند بنيان‌هاي نوشتن/ ساختن شعر، موقعيت شعر بودن و مفهوم ژانر را هم به وضعيت خود دچار كند. شعر «متفاوط» كه پيوسته هستي خود را به چالش مي‌كشد و به تاخير مي‌اندازد، بايد بنيادي‌تر از تعويق معناهاي دستور زباني عمل كند؛ در واقع بايد توانايي به تاخير انداختن همه‌ي مفاهيم، موقعيت‌هاي زبان‌شناختي و تعريف‌هاي زيباشناختي را هم داشته باشد. در اين بازي اگر نام ژانر ثابت است اما مرزهاي آن سيال‌اند، مفهوم آن مدام در حال تغيير است و همه‌ي مفاهيم و تعريف‌ها پيوسته به بازي گرفته مي‌شوند و مدام از آن‌چه هستند يا تصور مي‌شده باشند، تهي و از آن‌چه نيستند و تصور مي‌شده نباشند، سرشار مي‌شوند.

 همان‌طوركه بارها نوشته و تاكيد كرده‌ام، در بازی زبانی «شعر متفاوط» چشم‌انداز خوانش ما «زبان» است. در اين چشم‌انداز، «زبان» امري محدود و داراي مرز نيست و به زبان نوشتاري هم تقليل داده نمي‌شود. همه چيز زبان است. دائماً در حال گسترش، بي‌مرز، متغير، نامتعين.

در«شعر متفاوط» بين فضاهاي زباني مختلف، همواره فاصله‌هاي برنداشتني وجود دارد كه با ورود از يك فضاي زباني به فضاي زباني ديگر، بدون اين كه دچار بي‌ارتباطي شده باشيم، درون آن‌ها قرار می‌گیریم. پس در شعر متفاوط، هيچ «بازنمايي» زباني اتفاق نمي‌افتد بلكه، يك نماي زباني جديد در يك فضاي زباني جديد شكل مي‌گيرد. نسبت بين اين امور زباني، «غيريت»، «اين نه آني» و «ديگربودگي» است.

هر «شعر متفاوط» حركت به سمتي است كه جريان پيوسته، دروني و خودبه‌خودي تفاوت در زبان را به مساله و كنشي زيباشناختي تبديل مي‌كند، حضور چنين جرياني را در خودش پيگير مي‌شود و بدون كوشش براي ساختن روش از يك كنش خاص و تبديل يك ارگانيسم زباني پويا به يك مكانيسم زباني تكرار شونده، شكل‌جديدي از شعر پديد مي‌آورد كه نه تنها با شعرهاي ديگر تمايز دارد، بلكه تفاوت پيوسته و دروني شكل شعر در خود شعر، مساله‌ساز آن است.

در «شعر متفاوط» جهت ارتباط همواره از شعر به سمت ديگر فضاهاي زباني است. چه در نوشتن شعر و چه هنگام خوانش آن. «آگاهي» و نيز هرچه و آن‌چه در آگاهي ظاهر مي‌شود، «زبان» است. جدايي «آگاهي» از «زبان» يا تقدم قايل شدن براي «آگاهي» نسبت به زبان، نه پذيرفتني است و نه امكان‌پذير. «جهان» به اين دليل در حوزه‌ي آگاهي ما قرار مي‌گيرد كه زباني است و قابل خوانش و خوانده شدن. جهان پديده‌اي زباني در آگاهي است.

هر شعر«متفاوط» باید خودتوجيه‌گر و خودمشروعيت‌بخش باشد و به اثبات خود و موقعيت جديد شعر بودن بپردازد. بايد توانايي پس زدن همه تعريف‌هاي محدودكننده‌اي را داشته باشد كه همواره شعر را در تقابل با ديگر مفاهيم نگاه مي‌دارند. التقاط، وام گرفتن از ديگر ژانرهاي زباني و ديگر نظام‌هاي ارجاعي، نفوذ، اختلاط و امتزاج با هر زمينه غيرشعري كه در گذشته شعر نبوده و بخشي از سابقه‌ زباني شعر تلقي نمي‌شده، گسترش بي‌وقفه ژانر شعر و سيال‌كردن مرزهاي آن، تعريف‌هايي هستند كه در شعر «متفاوط» نفي‌كننده «امر نو» محسوب نمي‌شوند. برعكس، امر نو، امر التقاطي است.

اين بازي زبانی، به الزامات دستور زباني و معناهاي دستوري به بيانگري‌ها و روايات منطقي، وحتي به نابيانگري صرف و حركت به سمت يك نظام ارجاعي موسيقايي در زبان، يا بسنده كردن به ابعاد ديداري خاص كه به يك نشانه شمايلي محدود شوند، متعهد و پاي‌بند نيست. نه آن‌ها را مي‌پذيرد و نه رد مي‌كند. همان طور كه حركت دال به دالي زبان هم معناساز است و هم معنا را مدام به تاخير مي‌اندازد، همنشيني كلمات با هر نظام ارجاعي ديگر نيز همين‌گونه است. فرايند خلاقيت و نوآوري ايجاب مي‌كند كه در هر شعر «متفاوط» شاهد شكل گرفتن ارتباطات قبلاً تعريف نشده و خارج از انتظارهاي قبلي باشيم.

شعر «متفاوط» بازي در متني است كه مدام قراردادهاي خودش را تغيير مي‌دهد، نقض مي‌كند و به هدفي در خود تبديل مي‌شود كه متكثر است و لذتي تعريف نشده دارد. همه چيز را تعريف و نام‌گذاري مي‌كند در حالي كه تنها خودش را ناميده و تعريف كرده و به اين خودشناسي و خودشناسايي درحالي ادامه مي‌دهد كه مرز بين «خود» و «ديگري» تعيين‌ناپذير مي‌ماند؛ نه شكل مي‌گيرد و نه محو مي‌شود. خود «ديگري» است و ديگري يك «خود» ديگر است.

وقتى وارد بازى‌اى شده باشيم كه خود را مى‌سازد و اداره مى‌كند چه هنگام نوشتن آن در جايگاه شاعر و چه هنگام خوانش آن، در جايگاه خواننده، بخشى جدانشدنى از خود بازى و همه‌ي قواعد و قراردادهاى در حال تغيير آن هستيم و سهيم در شكل متكثرى كه در حال اجرا است. پس پيروى از يك خط سير مشخص يا رعايت هرگونه نظم و قاعده‌ي ثابت، در شعر متفاوط يك استراتژى كاملاً منتفى شده است. حتى كوشش براى ساختن و سپس جايگزينى يك نظام ثابت و پاياى زبانى به جاى نظام‌هاى موجود در شعر، خلاقيت و «امر نو» را با شكست مواجه مى‌كند. خلاقيت و نوآورى در شعر «متفاوط» منجر به شكل گرفتن مفاهيم با تعريف‌هايى كه از زمينه‌هاى قبلى ناشى مي‌شوند، نمى‌شود. اين كنش مفاهيم خودساخته هر شعر را در خود آن شعر آشكار مي‌كند. جريانى از مفاهيم در حال اجرا كه آغاز و پايانى ندارند و بخش جدانشدنى تغييرات پيوسته شعر محسوب مى‌شوند. پس در شعر «متفاوط» كلمات، عبارت‌ها، اصوات، حركت‌ها و رفتارهاى زبانى‌اى شكل مى‌گيرد و پديدار مى‌شود كه با هيچ تعريف ثابتى منطبق نيست و هر كوششي براي اين امر بي‌نتيجه است. اين امكان، يكى از تفاوت‌هاى امر خلاق و نو در شعر «متفاوط» با تلقى از آن در شعرهاى روايى و حتى فلسفى است كه صرفاً از يك فكر يا امر فلسفى حرف مى‌زنند و اغلب، تعريف آن‌ها بيرون از خود شعر باقى مى‌ماند و چون چنين شعرهايى توانايى ساختن و نام گذاشتن بر يك مفهوم خودساخته را ندارند، بيشتر به روايت «فقدان» روى مى‌آورند و خود را در تقابل با حضور امر نو قرار مى‌دهند.

شعر مي‌‌تواند در خود و با خود موقعيتي از انديشه را به اجرا بگذارد كه فقط در آن شعر امكان وقوع داشته باشد؛ انديشه‌اي كه نه متعين است و نه قابل تكرار در جهان. در چنين مواردي انديشه و شعر به امري يگانه تبديل مي‌شوند. به تعبير ديگر، شعر فقط استقرار زيباشناختي زبان نيست كه انديشه در آن ممكن شود و خود را بروز دهد، بلكه به گونه‌اي جدانشدني شعري داريم كه شكلي از انديشه است و با انديشه‌اي روبه‌رو هستيم كه شكل شعر دارد.

ادبيات رسمي هنگامي كه از غياب انديشه در شعر زبان محور صحبت مي‌كند، انديشه‌اي جدا از خود شعر را در نظر دارد كه وضعيتي بيروني است و با رمزگذاري/ رمزگشايي مفاهيم، از سايه‌ي متن بيرون مي‌آيد و خوانا مي‌شود. آن‌چه در شعر اهميت بيشتري دارد، چگونگي رمزگذاري/ رمزگشايي است. به بيان ديگر با چه طرح و برنامه‌اي، انديشه‌اي خاص رمزگذاري شود كه با رمزگشايي آن خود شعر در وضعيت تكرار و بازتوليد كليشه‌هاي زباني قرار نگيرد.

شعر «متفاوط» تلقي ديگري از انديشه و نسبت آن با شعر دارد. در حقيقت به شيوه‌هاي گوناگون و از جهات مختلف به سمت انديشه‌اي حركت مي‌كند كه نه در يك سطر يا عبارت بلكه با استراتژي فرم گرفتن شعر يگانه مي‌شود و قادر به رمززدايي از همه‌ي مفاهيم و معناهاي فرم شعر/ انديشه است. بديهي است كه چنين انديشه‌اي نمي‌تواند ديدگاهي ثابت، مشخص و از پيش تعيين شده باشد. انديشه‌ي رمززدا، مفاهيم و معناهاي هر شعر را قابل فهم مي‌كند اما آن‌ها را رمزگشايي نمي‌كند. به بيان ديگر گشايشي از رمز مفاهيم پديد مي‌آورد كه از خود امر گشايش بارها فراتر مي‌رود. مفاهيم ديگر از يك جهت خاص و از يك ديدگاه مشخص واضح نمي‌شوند بلكه همه چيز در متن شعر غير قابل رمزگذاري مي‌شود. به اين ترتيب مفاهيم و معناها امكان خوانده شدن دارند اما نه به خاطر قرار گرفتن در وضعيت وضوح، به خاطر استقرار توام با بي‌قراري بين وضعيت وضوح و ابهام، جايي كه مفاهيم معناهاي قطعي و مشخص خود را از دست مي‌دهند و هر مفهوم گستره‌اي از معناها را نسبت به خود مي‌پذيرد. پس در شعر «متفاوط» نيز چگونگي رمززدايي در شعر اهميت بسياري دارد با اين تفاوت كه از خود اين «چگونگي» هم رمززدايي مي‌شود.

اگر هدف و نهايت كاركرد انديشه‌ي رمزگشا در شعر، چگونه بيان‌گري و ساختن شكل‌هاي تازه براي مفاهيم آشناست، انديشه‌ي رمززدا در شعرهاي «متفاوط» به كيفيت‌هايي بين بيان‌گري و نابيان‌گري در بنيان‌هاي فرم دست مي‌يابد. شايد بتوان گفت به چگونگي بيانِ «امر نابيان‌شدني»‌؛ آن‌چه نمي‌توان، نام مشخصي بر آن نهاد. آن‌جا كه شكل‌هايي از شعر ساخته مي‌شود كه از خود «شكل» و از ساخته شدن آن هم رمززدايي مي‌كند. رمززدايي از خود در شعرهاي «متفاوط» به خودي خود در بردارنده‌ي انديشه‌اي انتقادي است و حتي مي‌توان گفت «هستي» شعرهاي «متفاوط» بر آن بنا مي‌شود، چرا كه نوشتن/ ساختن هر شعر «متفاوط» و پذيرفتن جريان مهارناپذير تفاوت‌ها و تمايزهاي دروني آن، انتقاد از مكانيسم رمزگشايي و قرار دادن مفاهيم در وضعيت وضوح با خواست بيان‌گراست. خودانديشي يا انديشيدن به هستي خود، عملي است نقادانه كه مي‌تواند گستره‌ي دانستگي و آگاهي را نقد كند. آن‌چه شعر در گفتار خود بيان مي‌كند و آن‌چه در رفتار خود نشان مي‌دهد بدون اين كه از آن سخني بگويد، خودانديشي متن شعر است. حال هر قدر انطباق بيش‌تري بين گفتار و رفتار باشد، خودانديشي بارزتر است. هنگامي كه شعر «متفاوط» از خودانديشي خود نيز رمززدايي مي‌كند، در حقيقت دارد ادعاهاي خود را نسبت به گستره‌ي دانستگي و آگاهي از خود نقد مي‌كند. انطباق كامل بين گفتار و رفتار ناممكن است، نوشتاري، ديداري ، شنيداري يا تركيبي بودن ژانر شعر هم تاثيري در تحقق كامل آن ندارد. شعر «متفاوط» با خودانديشي در جايگاه سوژه از موقعيت خود آگاه است و ابژه‌ي سخن خود نيز هست و با رمززدايي از اين موقعيت سطحي ديگر از انديشيدن را نمايان مي‌كند كه در آن خودانديشي قادر است به ناآگاهي‌هاي متن خود و در حقيقت به نينديشيده‌هاي خود، بينديشد و حتي با رمززدايي از اين موقعيت نيز به سطح ديگري از انديشيدن برسد، به سطحي كه ناخودانديشي متن به آن‌چه كه نمي‌تواند بداند، مي‌انديشد. (مي‌انديشد؟) اين‌جاست كه ديگر سوژه‌اي نيست كه توان انديشيدن داشته باشد.

سرفصل‌هایی که به مثابه‌ی ویژگی‌های نامتعین شعر «متفاوط» برشمردم ممکن است این تصور را پدید آورد که در چنین رویکردی همه‌چیز اندیشیده شده است و از شورمندی‌ها و از خود بی‌خود شدن‌های زبانی و آن‌چه جنون زبان می‌خوانیم و شعر به آن مشهور است، خبری نیست. اما درست در خود این ویژگی‌های نامتعین است که آن جنون زبانی ممکن می‌شود. جهانی در زبان یا سایر نظام‌های ارجاعی شکل می‌گیرد که با منطق واقعیت چیزی جز جنون نیست. عبارت‌هایی رد و بدل می‌شود که بیرون از یک شعر خاص اصلاً به عبارت درنمی‌آید. نمونه‌ی بداهه‌نویسی شده‌ی چنین شورمندی‌ها و جنون‌های زبانی را که می‌تواند مثالی برای ویژگی‌های نامتعین شعر «متفاوط» هم باشد و وجه دیگری از آن را نشان دهد طی سال‌های دهه‌ی هشتاد تجربه کرده‌ام که تا امروز هم ادامه دارد. دهه‌ی هشتاد که شرایط بیرونی‌اش چیزی جز انسداد خلاقیت نبود و را‌ه‌ را به شعر زبان‌محور در همه‌ی گرایش‌ها بست و اجازه کتاب شدن را به سلیقه‌‌ی بررس سپرد و ساده‌انگاری را رواج داد.

در تجربه‌های اخیرم در پروژه‌ی بداهه‌نویسی‌های مشترک با شاعری که نام هنری «ایولیلیث» را برای خود برگزیده است، بروز این شورمندی در عین توجه به ویژگی‌های نامتعین شعر «متفاوط» می‌تواند مصداقی برای ابطال تصور از پیش اندیشیده شده برای شعر باشد. «ایولیلیث» نامی است که دو سر طیف زنانگی اسطوره‌ای را در خود جمع کرده است. در این پروژه، هنگام نوشتن شعر بداهه، همه‌ی این سرفصل‌ها غیر قابل حدس است. هیچ عبارتی از نقطه‌ای که شروع می‌شود تا جایی که تمام شود از آن یکی از دو شاعر نیست. در این پروژه، ویژگی‌های نامتعین شعر «متفاوط» ممکن است بروز کند و در عین حال به امری یکسر متمایز با آن‌چه پیش از آن در زبان تجربه شده، تبدیل شود. جنون زبان به خصوص در تغزل‌ها و از خود بی‌خود شدن‌ها خودش را نشان می‌دهد. جایی که عبارت‌ از معناهایی با منطق دستور زبانی پیروی نمی‌کند و معناهایی برساخته خود دارد و رفتارهایی را نشان می‌دهد که باید در حین خواندن معنایی برایش ساخته شود. در چنین فضایی است که من‌های متکثر هر شاعر در مواجهه با دیگری به چالش کشیده می‌شود. علاوه بر همه‌ی آن‌چه درباره‌اش صحبت شد، آن‌چه در این شعرها به تاخیر می‌افتد، مؤلف/ شاعر است به خصوص در این زمان که بحث‌های زبان زنانه یا حتی تفاوت بین شاعر زن و مرد، موضوع مقاله‌ها می‌شود. مؤلفیت این شعرهای بداهه‌نویسی شده مؤلفیت خود شعر است.








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات