زبیده حسینی
حالا به دوران ِ پس از تو بر می گردم
به وقاحت ، که بر میز ِ بزرگ ِ انتظار
نشسته ست
چیزی نوشته ام
بر تکه ای کاغذ
مثل آنکه باید باشد ، تا فراموشی به سراغت
نیاید
من که از یاد برده ام
دستهای شرم را
در جیب ِ بزرگ ِ مانتو
جیبی که ابزار ِ دفاع را حمل نمی کند
جیبی که مُشت ِ مقاومت را حمل نمی کند
متنفر از آشفتگی ِ فصل
که در تضادِ باران و گرما قد کشید
قطع می شوم از زانو
متنفر از دهانی ، که در عفونت و استیصال
ورم کرده است
قطع می شوم از زانو
روی اولین نیمکت ِ بین راه می نشینم
یا سعی می کنم
اتفاقی که افتاده است را
از میان ِ پاهای لرزانم بردارم
بگذارم به قبل از هر آمدن
دراز می کشم
تا دهان ِ منزجرم را ، از ابتدای جراحت
برداری
خانه ، واقعیتی ست که نه آوار می شوم نه
کوه
گوشه ای برای ریزش
که در هر شکافش موهبتی ست/ پوشاندن و از
مخفی عبور کردن
مچاله شدن و برداشتن ِ زانویی منقطع
مچاله شدن و به دندان کشیدن ِ زانویی منقطع
از ازدحام ِ یقین ، روزی بزرگ می شوی
آن سان که دستهایت را ، از لرزش ِ
مرور برداری
روزی بزرگ که حافظه پوچ است
زبیده حسینی